یکشنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۵

merry christmas


سالگرد شهادت حضرت آقای سلطانعلیشاه (طاب ثراه)


۲۶ ربیع‌الاوّل، سالگرد شهادت سلطان‌العرفاء و زین‌الحكماء و رأس‌العلماء الزّهدالاتم و الخلق‌الاعظم و باقر علوم اولاد آدم مولانا الحاج ملاّ سلطانمحمّد بیدختی گنابادی سلطانعلیشاه را به مولی و مقتدای درویشان، حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه ارواحنا فداه وهمه‌ی عزیزان ایمانی تسلیت عرض می‌نماییم. و به همین مناسبت گوشه‌ای از زندگانی مبارکشان را مرور می‌کنیم:
ایشان از بزرگترین علما و عرفای اسلام هستند که در ۲۸ جمادی‌الاولی سال ۱۲۵۱ قمری در بیدخت گناباد از نواحی مركزی خراسان قدم به عرصه‌ی وجود نهادند و در سه سالگی به فراق پدر مبتلا شدند. از همان كودكی آثار كمال در ایشان هویدا بود، به نحوی كه در میان اقوام و مردم بیدخت به هوش و ذكاوت و وقار و متانت شهرت داشتند. ایشان پس از طی كردن تحصیلات مقدماتی در بیدخت به دلیل عدم بضاعت كافی مدّتی ترک تحصیل نمودند، ولی با شوق و اشتیاقی كه داشتند مجدداً در سن هفده سالگی اشتغال به تحصیل علوم یافته، پیشرفت چشمگیری كردند، به گونه‌ای كه اساتید محلّی دیگر روحیه‌ی علمی ایشان را ارضاء نمی‌كردند. پس به قصد تحصیل علم پیاده عازم مشهد و چندی در آنجا ساكن شدند و از محضر علماء استفاده كردند. از آنجا نیز به عتبات عالیات مشرّف شده‌، در فقه و اصول و علم رجال و تفسیر احاطه كامل یافتند و علوم فقهی را نزد علمائی نظیر حاج شیخ مرتضی انصاری كسب كردند و اجازه‌ی اجتهاد گرفتند. در مراجعت از عتبات به سبزوار رفتند و نزد حكیم متألّه حاج ملاّ هادی سبزواری به تحصیل حكمت مشّاء و اشراق و متعالیه مشغول و در میان شاگردان مرحوم سبزواری ممتاز گشتند. بر كتاب اسفار نیز حواشی نوشتند. ولی اكتساب كامل علوم ظاهری تشفّی خاطر حق جوی ایشان را نكرد و در طلب علم از قلوب عالمان بالله برآمدند. در این اوان حضرت سعادتعلیشاه با جمعی از مریدان عازم مشهد بودند، در سبزوار به كاروانسرایی وارد شدند. مرحوم حاج ملاّ هادی سبزواری كه ارادت كامل به عرفای عظام داشت، مجلس درس را تعطیل و به شاگردان خود گفت: درویش عالیقدری از تهران آمده‌اند، بد نیست شما هم به ملاقات ایشان بروید. جناب حاج ملاّ سلطانمحمّد نیز همراه سایر طلّاب به ملاقات رفتند و در همان جلسه اوّل مجذوب حضرت سعادتعلیشاه گردیدند. ولی تسلیم نشده چندی بعد به گناباد مراجعت تا بالاخره در سال ۱۲۷۹ قمری پیاده با آتش شوق به سمت اصفهان مسكن حضرت سعادتعلیشاه رفتند و خدمت ایشان توبه كرده و وارد در سلوک الی‌الله شدند.
آن بزرگوار در مدّت قلیلی مراتب سلوک را طی و از طرف حضرت سعادتعلیشاه مأمور ارشاد و دستگیری طالبان با لقب سلطانعلیشاه گردیدند. در سال ۱۲۹۳ قمری حضرت سعادتعلیشاه خرقه تهی نمودند و ایشان متمكن مسند ارشاد و هدایت عباد شدند.
در زمان ایشان سلسله‌ی فقر و عرفان رونق تازه‌ای یافت و صیت فضائل صوری و معنوی حضرت سلطانعلیشاه همه‌ی ایران و بلكه غالب كشورهای اسلامی را پر نمود. همین امر باعث عداوت دشمنان و حسادت حاسدان گردید، تا اینكه در سحرگاه ۲۶ ربیع‌الاوّل ۱۳۲۷ قمری آن حضرت را در سن ۷۶ سالگی مخنوق و به شهادت رساندند. مزار مطهّر ایشان در بیدخت گناباد می‌باشد.
آن حضرت تبحّر كامل در علوم مختلف داشتند و تألیفات بسیاری اعم از حواشی بر كتب گوناگون مثل اسفار ملاّ صدرا یا تهذیب المنطق تفتازانی دارند. آثار مستقل ایشان عبارتند از: تفسیر بیان‌السّعادة فی مقامات‌العبادة، سعادتنامه، مجمع‌السّعادات كه به نام مرشد خود حضرت سعادتعلیشاه مرقوم فرمودند و همچنین كتاب‌های ولایت‌نامه، بشارةالمؤمنین، تنبیه‌النّائمین، ایضاح و توضیح. دو مجلّد اخیر شرح‌های عربی و فارسی بر كلمات قصار عارف نامی باباطاهر می‌باشند.(۱)

۱) منبع: خورشید تابنده

شنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۵

عطار نیشابوری

فريدالدين ابو حامد محمد بن ابوبكر ابراهيم بن اسحاق عطار نيشابوري، يكي از شعرا و عارفان نام آور ايران در اواخر قرن ششم و اويل قرن هفتم هجري قمري است. بنا بر آنچه كه تاريخ نويسان گفته اند بعضي از آنها سال ولادت او را 513 و بعضي سال ولادتش را 537 هجري.ق، مي دانند. او در قريه كدكن يا شادياخ كه در آن زمان از توابع شهر نيشابور بوده به دنيا آمد. از دوران كودكي او اطلاعي در دست نيست جز اينكه پدرش در شهر شادياخ به شغل عطاري كه همان دارو فروشي بود مشغول بوده كه بسيار هم در اين كار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فريدالدين كار پدر را ادامه مي دهد و به شغل عطاري مشغول مي شود. او در اين هنگام نيز طبابت مي كرده و اطلاعي در دست نمي باشد كه نزد چه كسي طبابت را فرا گرفته، او به شغل عطاري و طبابت مشغول بوده تا زماني كه آن انقلاب روحي در وي به وجود آمد و در اين مورد داستانهاي مختلفي بيان شده كه معروفترين آن اين است كه:


"روزي عطار در دكان خود مشغول به معامله بود كه درويشي به آنجا رسيد و چند بار با گفتن جمله چيزي براي خدا بدهيد از عطار كمك خواست ولي او به درويش چيزي نداد. درويش به او گفت: اي خواجه تو چگونه مي خواهي از دنيا بروي؟ عطار گفت: همانگونه كه تو از دنيا مي روي. درويش گفت: تو مانند من مي تواني بميري؟ عطار گفت: بله، درويش كاسه چوبي خود را زير سر نهاد و با گفتن كلمه الله از دنيا برفت. عطار چون اين را ديد شديداً متغير شد و از دكان خارج شد و راه زندگي خود را براي هميشه تغيير داد."


او بعد از مشاهده حال درويش دست از كسب و كار كشيد و به خدمت شيخ الشيوخ عارف ركن الدين اكاف رفت كه در آن زمان عارف معروفي بود و به دست او توبه كرد و به رياضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت اين عارف بود. عطار سپس قسمتي از عمر خود را به رسم سالكان طريقت در سفر گذراند و از مكه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در اين سفرها بسياري از مشايخ و بزرگان زمان خود را زيارت كرد و در همين سفرها بود كه به خدمت مجدالدين بغدادي رسيد. گفته شده در هنگامي كه شيخ به سن پيري رسيده بود بهاءالدين محمد پدر جلال الدين بلخي با پسر خود به عراق سفر مي كرد كه در مسير خود به نيشابور رسيد و توانست به زيارت شيخ عطار برود، شيخ نسخه اي از اسرار نامه خود را به جلال الدين كه در آن زمان كودكي خردسال بود داد. عطار مردي پر كار و فعال بوده چه در آن زمان كه به شغل عطاري و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پيري خود كه به گوشه گيري از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است. در مورد وفات او نيز گفته هاي مختلفي بيان شده و برخي از تاريخ نويسان سال وفات او را 627 هجري .ق، دانسته اند و برخي ديگر سال وفات او را 632 و 616 دانسته اند ولي بنا بر تحقيقاتي كه انجام گرفته بيشتر محققان سال وفات او را 627 هجري .ق دانسته اند و در مورد چگونگي مرگ او نيز گفته شده كه او در هنگام يورش مغولان به شهر نيشابور توسط يك سرباز مغول به شهادت رسيده كه شيخ بهاءالدين در كتاب معروف خود كشكول اين واقعه را چنين تعريف مي كند كه وقتي لشكر تاتار به نيشابور رسيد اهالي نيشابور را قتل عام كردند و ضربت شمشيري توسط يكي از مغولان بر دوش شيخ خورد كه شيخ با همان ضربت از دنيا رفت و نقل كرده اند كه چون خون از زخمش جاري شد شيخ بزرگ دانست كه مرگش نزديك است. با خون خود بر ديوار اين رباعي را نوشت:


در كوي تو رسم سرفرازي اين است مستان تو را كمينه بازي اين است

با اين همه رتبه هيچ نتوانم گفت شايد كه تو را بنده نوازي اين است


مقبره شيخ عطار در نزديكي شهر نيشابور قرار دارد و چون در عهد تيموريان مقبره او خراب شده بود به فرمان امير عليشير نوايي وزير سلطان حسين بايقرا مرمت و تعمير شد.



سه‌شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۵

شب یلدا در بیدخت

آیین شب یلدا در بیدخت

شب یلدا در بیدخت نیز به شب چله معروف و دارای پیشنیه‌ی دیرینه‌ای است و بیدختی‌ها در این شب با شرکت در شب‌نشینی‌های طولانی و خوردن انواع میوه و تنقلات سعی در بهتر گذراندن طولانی‌ترین شب سال دارند.

مردم بیدخت برای استقبال نخستین روز از سرد‌ترین فصل سال، در خرید میوه‌های مخصوص شب یلدا مانند هندوانه، انار و خربزه کوتاهی نمی‌کنند.

بردن هدیه به خانه‌ی عروس با عنوان «شب چله‌ای» از دیگر مراسم شب یلدا در بیدخت است. در این شب برای دخترانی که به تازگی نامزد شده‌اند، از سوی خانواده‌ی داماد، هدایایی فرستاده می‌شود و خانواده‌های عروس و داماد دور هم جمع می‌شوند. در این شب افراد با جمع شدن در خانه‌ی بزرگ فامیل، خواندن شعر و داستان، خوردن شیرینی، آجیل و انواع تنقلات، بلند‌ترین شب سال را تا پاسی از شب بیدار می‌مانند.

کف‌زدن:

یکی از آیین‌های ویژه‌ی شب یلدا در بیدخت برگزاری مراسم کف زدن است. در این مراسم ریشه‌ی گیاهی به نام چوبک را که در اینجا به بیخ مشهور است، در آب خیسانده و پس از چند بار جوشاندن، در ظرف بزرگ سفالی به نام تغار می‌ریزند.

مردان و جوانان فامیل با دسته‌ای از چوب‌های نازک درخت انار به نام دسته گز مایع مزبور را آنقدر هم می‌زنند تا به صورت کف درآید و این کار باید در محیط سرد صورت گیرد تا مایع مزبور کف کند.

کف آماده‌شده با مخلوط کردن شیره‌ی شکر آماده‌ی خوردن شده و پس از تزئین با مغز گردو و پسته برای پذیرایی مهمانان برده می‌شود.

کف زدن از سرگرمى‏‌هاى زمستان به خصوص «شب چلّه» یا یلدا است. در این میان گروهی از جوانان قبل از شیرین کردن کف‌ها با پرتاب آن به سوی همدیگر و مالیدن کف به سر و صورت یکدیگر شادی و نشاط را به جمع مهمانان می‌افزایند.

گاهی نیز در شب‌های برفی برای شگون، مقداری از کف را روی برف‌ها می‌ریزند. برای برگزاری این جشن خانواده‌ها سعی می‌‌کنند تا حد امکان انواع میوه و آجیل محلی از جمله عناب، سنجد، توت خشکه، برگه هلو، برگه زردآلو، تخمه، هندوانه، خربزه و انار را آماده و از مهمانان پذیرایی کنند.

بازی‌های دسته‌جمعی همچون گل یا پوچ، طرح معما و چیستان و بازگویی قصه و داستان‌های قدیمی توسط سالخوردگان و بزرگان فامیل و گرفتن فال حافظ از دیگر مراسم شب یلدا در بیدخت است.

حسن مراسم شب یلدا این است که در کمال سادگی و در جمع گرم خانواده‌های فامیل انجام می‌شود.
مجذوبان نور 

دوشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۹۵

به مناسبت سالروز تولد احمد شاملو

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی است نازنین

و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

روزگار غریبی است نازنین

و در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی است نازنین

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

                                                                    احمد شاملو

یکشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۵

 (به مناسبت سالگرد رحلت حضرت آقای حاج سلطانحسین تابنده رضاعلیشاه ثانی (قدس سره

سالگرد رحلت قطب‌العارفین و ملجأ السّالکین نتیجةالاولیاء و زبدةالاصفیاء زین‌العرفا و قرّة عین الفقراء مولانا المعظّم و ملاذنا المحترم الحاج سلطانحسین تابنده رضاعلیشاه را به مولی و مقتدای درویشان، حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوب‌علیشاه ارواحنا فداه وهمه‌ی عزیزان ایمانی تسلیت عرض نموده و به همین مناسبت گزیده‌ای از شرح حال مبارکشان را مرور می‌کنیم:

حضرت حاج سلطانحسین تابنده رضاعلیشاه فرزند ارشد حضرت صالحعلیشاه ملقّب به فضل‌الله در ۲۸ ذیحجه ۱۳۳۲ قمری مطابق با ۲۵ آبان ۱۲۹۳ شمسی پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند. پس از تحصیلات مقدماتی در بیدخت نزد پدر بزرگوارِ خود و سایر مدرّسین محلّی، در سال ۱۳۱۰ شمسی به امر حضرت صالحعلیشاه به اصفهان مسافرت کردند و موفق به اخذ اجازه‌ی روایت شدند. پس از ۵ سال توقّف در اصفهان به تهران آمدند و وارد دانشکده‌ی معقول و منقول شدند و همزمان در دانشسرای عالی مشغول تحصیل گردیدند و در سال ۱۳۵۸ قمری موفق به اخذ گواهینامه‌ی لیسانس می‌شوند. سپس به دستور پدر بزرگوار خود به گناباد تشریف برده و در ظلّ تربیت ایشان به ریاضت و تصفیه‌‌ی روح پرداختند و در ۱۵ شعبان سال ۱۳۶۹ به اجازه‌ی اقامه‌ی جماعت و تلقین اوراد و اذکار لسانی نائل گردیدند و در ۱۱ ذیقعدةالحرام‌‌ همان سال مأذون به ارشاد طالبین و دستگیری با لقب رضاعلی شدند تا اینکه در ذیقعده‌ی سال ۱۳۷۹ قمری به جانشینی حضرت صالحعلیشاه با لقب رضاعلیشاه معین گردیدند.

حضرتش مسافرت‌های متعددی به کشورهای افغانستان و پاکستان و هندوستان و ممالک مختلف عربی و مصر و فلسطین و کشورهای اروپایی داشتند و چند سفر به بیت‌الله الحرام تشریف ‌بردند. ایشان در هر سفر با علمای اعلام و مراجع تقلید ملاقات می‌کردند در سفری که به نجف داشتند، آیت‌الله حاج شیخ محمّدحسین آل کاشف‌الغطاء پس از مذاکرات مفصّل در مسائل غامض فقهی به ایشان اجازه‌ی اجتهاد می‌دهند. علاوه بر این بسیاری دیگر از علماء اعلام درجات اجتهادی به نام ایشان صادر نموده‌اند که از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به درجات اجتهاد صادره توسط ایات عظام سید محمّد موسوی نجف‌آبادی، سید مهدی درچه‌ای، ابوالمجد محمّدرضا مسجدشاهی اشاره نمود. پس از رحلت حضرت صالحعلیشاه به موجب نصّ صریح، ایشان عهده‌دار سرپرستی فقرای نعمت‌اللّهی سلطانعلیشاهی شدند و مسند ارشاد به وجود ایشان زیب و زینت یافت.
حضرتش تألیفات بسیاری دارند که اکثر آن‌ها چندین بار به حلیه طبع درآمده است. اسامی کتب تألیفی ایشان که به چاپ رسیده‌اند بدین قرار است: تجلّی حقیقت در اسرار فاجعه کربلا، رساله خواب مغناطیسی، شرح حال خواجه عبدالله انصاری، ترجمه دعاء ابوحمزة ثمالی، فلسفه فلوطین، نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم هجری، تاریخ و جغرافی گناباد، یادداشت‌های سفر به ممالک عربی، خاطرات سفر حج، گردش افغانستان و پاکستان، سفرنامه از گناباد به ژنو، رساله رفع شبهات، رساله رهنمای سعادت، نظر مذهبی به اعلامیه حقوق بشر، قرآن مجید و سه داستان اسرارآمیز عرفانی، ده سخنرانی، التّاریخ المختصر فی احوال المعصومین الاربعة عشر(ع)، سه گوهر تابناک از دریای پرفیض کلام الهی. برخی کتب دیگر ایشان همانند سیر تکاملی و حرکت جوهری و کتاب فلسفه ابن رشد و ترجمه کتاب الکشف عن المناهج الادلة فی عقاید الملّة و چندین جُنگ خطی و مکتوبات بسیاری از ایشان چاپ‌نشده باقی مانده است.
حضرتش در سحرگاه ۱۱ ربیع‌الاوّل ۱۴۱۳ مطابق با ۱۸ شهریور ۱۳۷۱ قالب جسمانی را تهی و به وصال دلدار نائل آمدند. مزار ایشان در بقعه‌ی متبرکه‌ی سلطانی در بیدخت گناباد می‌باشد.
منبع:پايگاه اطلاع رسانى مجذوبان نور 

شنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۵

سماع و رقص سماع

سماع چیست؟
سماع به نوعی از رقص صوفیه شامل چرخش بدن همراه با حالت خلسه برای اهداف معنوی گفته می‌شود. سماع سابقه دیرین تاریخی داشته و پس از اسلام موافقان و مخالفانی نیز در این دین پیدا نموده است.
سماع، شنیدن، شنوایی، آواز، سرود وجد و پایکوبی و دست افشانی صوفیان منفردا و جمعا با آداب و تشریفات خاص. سماع در اصطلاح عارفانه حالتی است که بر اثر هیجانات عاطفی، و غلیان و خروش درونی، و شور و وجد باطنی به عارفان راه معرفت، و سالکان طریق حقیقت، و واصلان به کعبهء وحدت، دست می داده و گاه و بی گاه آنها را وامی داشته که از خواست خود برخاسته و بی خود از خود خویشتن، در هر زمان و هر مکان، بی پروا از قعر و طعن بدخواهان و لعن و شتم دشمنان، همچون مولانا جلال الدین محمد دست بیفشاند و تن بچرخانند و پای بر زمین بکوبند.
سماع وسیله است نه هدف
یکی از سنن بحث آفرین بسیار قابل توجه و پر اهمیت اهل سلوک سماع می باشد که عبارت است از آواز خوش و آهنگج دل انگیز و روح نواز، یعنی آنچه امروز از آن به عنوان موسیقی تعببیر می شود ، که به قصد صفای دل و حضور قلب و توجه به حق شنیده می شود . که بدون تریدید در صدر اسلام سماع بدین صورت که مجالس صوفی و غیر صوفی برگزار می شود وجود نداشته است .
لکن انتخاب نمودن افراد خوش صدا به عنوان موذنان و قاریان قرآن ، به استناد روایاتی چند مرسوم بوده ، تا خئش آوازان با نغمه دلنشین خود روح مومنان را با انچه از وحی بر قلب الهی رسول خدا صلوات الله علیه نازل شده است تقویت کنند .
اما از اواخر قرن دوم هجری با برگزاری یک نوع مراسم خاص سماع به دور از هر حرمتی به اصطلاح امروزی با نوعی کنسرت روحانی مواجه هستیم که عده ای دور هم جمع میشوند و باصدای موسیقی به دست افشانی و پایکوبی می پرداختند و غلبه حال مدهوش می شدند ، گاهی در همان حال جان نیز سپرده اند .
استفاده علمی از موسیقی توسط مسلمین به طور حتم از روی آگاهی عمیق از تآثیرات گوناگون آن بر روان آدمی بوده است ، در حالی که بزرگانی چون فارابی ، ابن سینا از این علم نیز به عنوان یک وسیله در مانی استفاده می کردند . زیرا بنا بر گفته فیثاقورث و افلاطون تاثیر موسیقی و نغمات موزون در انسان از آن جهت است که یادگار های خوش موزون حرکات انسان را که در عالم ذر و عالم قبل از تولد می شنیدیم و به آن مانوس بوده ایم در روح ما بر می انگیزاند و موسیقی به واسطه آن که یادگار های گذشته را بیدار می کند مارا به وجد می آورد .
غزالی نیز همینطور نظر را داشته ، می گوید : " سماع آواز خوش و موزون آن گوهر آدمی را به جنباند و در وی چیزی پدید آرد ، بی آن که آدمی را در آن اختیاری باشد و سبب ان ، مناسبتی است که گوهر دل آدمی را با عالم علوی که عالم ارواح گویند هست " .
اهل سلوک چون به این مهم پی بردند علاوه بر استعداد سالک و علل و مقدماتی که او را برای مجذوب شدن قابل می سازد ، و سائل عملی دیگری که به اختیار و اراده سالک است و نیز برای ظهور حال فنا موثر می باشد بلکه برای پیدا شدن حال و وجد عامل بسیار قوی محسوب می شود موسیقی و آواز خواندن می باشد که همه آنها تحت عنوان سماع در می آید . آرام دل عاشق و غذای جان و دوای درد سالک می شود.
به همین جهت مشایخ اعل سلوک به سماع اهمیت فراوان داده اند زیرا بر اثر اشتیاقی که در سمتمع ایجاد می کند ، وی را به عالم قدس که مقصر اقصی همه عارفان است نزدیک می نماید ، و از این تنگنای پست ماده نجاتش می دهد و بالنتیجه دل سالک را صیغل صفا صافی می سازد و زنگ علائق را از آن می زداید و مهمتر این که یالک رنج ریاضت تحمل نموده و خستگی مجاهدت را دیده که ممکن است رکودی و کدورتی در روحش پدید آید و ادامه سفر عبودیت را برایش غیر ممکن سازد ، در مجلس سماع وقتش خوش گشته و مشکلش برطرف شده است .
در معنا ترانه دلنواز از رباب و بانگ جانسوز نی سبب رهائی از خستگی های ریاضت ها و مجاهدت تهاست ، که موجب جمعیت حال و آرامش روح سالک نیز می گردد . به همین لحاظ مربیان اهل سلوک سماع را از اصول مهم تربیتی خود قرارداده اند و آن را وسیله ای برای رهائیدن از جسمانیت شناخته اند .
چنان که مولانا جلال الدین ، برای ترک تزهد خشک عبدالرحمن ابن ملجمی و ترک خودگرائی ، سماع را وسیله نه هدف و هدف را نیل له حال و نیل به حق میداند مو گوید : " چون مشاهده کردیم که مردمان به هیچ نوعی به ظرف حق مایل نبودند از اسرار الهی محروم می ماندند به طریق لطافت سماع و شعر موزون که طبایع مردم را موافقت افتاده است ، آن معانی را در خورد ایشان دادیم ... چنان که طفلی رنجور شود و از شربت طبیب نفرت نماید و البته فقاع ( شیره ) خواهد طبیب حاذق دارو را در کوزه فقاع کرده ، بدو دهد تا بر وهم ان که فقع است ، شربت را به رغبت نوشیده .... مزاج سقیم او مستقیم گردد .
بنا بر این اهل سلوک سماع را به عنوان یک وسیله نیل به هدف اصلی مورد استفاده قرارداده اند . و برای آن اهمیت زیادی قائل بوده اند و معتقد بودند که حال ، برعکس " مقام " تنها با کوشش . مجاهدت سالک به دست نخواهد آمد بلکه عطوفت ، رحمت و عنایت بی علتی است که از جانب حضرت دوست ، محبوب حقیقی نازل می شود .
در جعبه آيينه‌هايي كه دروسط وكنارسماع‌خانه گذاشته‌اند، لباسهاي مولاناوشمس‌الدين تبريزي وسلطان ولد ملاحظه مي‌شود. بعضي از اين البسه از كتان و بعضي از ابريشم و پارچه‌هاي ديگر است.
بنا به منابع قديم، مولاناكلاه قهوه‌اي رنگ روشن برسرمي‌گذاشت وبرآن دستاري ملون مي‌بست، ولباده‌اي به رنگهاي مختلف مي‌پوشيد و پيراهن و قبايي بر تن مي‌كرد. مولانا مردي بلند بالاوباريك اندام و رنگ پريده بود. لباسهائي كه از او باقيمانده مناسب وصفي است كه از قدو بالاي او كرده‌اند. عمامه مولانا و شبكلاه او كه «عرقيه» نام دارد در اين موزه نگهداري مي‌شود. بعلاوه كلاهي ازشمس‌الدين تبريزي و قبايي از سلطان ولد، و لباده‌اي از اطلس سبز از او در اين موزه وجود دارد.‌
وجد سماع
سماع به فتح سين به معني شنوايي و هر اواز كه شنيدن آن خوشايند است مي‌باشد، سماع در اصطلاح صوفيه حالت جذبه واشراق وازخويشتن رفتن وفنا به امر غير ارادي است كه اختيار عارف تأثيري در ظهور آن ندارد. ولي بزرگان صوفيه ازهمان دوره‌هاي قديم به‌اين نكته پي بردندكه گذشته ازاستعداد صوفي وعلل ومقدماتي كه اورابراي منجذب شدن قابل مي‌سازد وسايل عملي ديگري كه به اختيارواراده سالك است نيز براي ظهورحال فنامؤثر است. بلكه براي پيدايش «حال» و «وجد» عامل بسيار نيرومندي شمرده مي‌شود. از جمله موسيقي وآوازخواندن ورقص است كه همه آنها تحت عنوان «سماع»‌در مي‌آيد. صوفيه مي‌گويند سماع حالتي درقلب ودل ايجاد مي‌كند كه «وجد» ناميده مي‌شود و اين وجد حركات بدني چندي بوجود مي‌آورد كه اگراين حركات غيرموزون باشد «اضطراب»‌واگرحركات موزون باشد كف‌زدن و رقص است.
رقص درنزد مولويه اهميت خاص داشته، خود مولانا حتي دركوچه وبازارهم بسا كه با اصحاب به رقص در مي‌آمد. چنانكه يك باردربازارزركولان اين حالت بروي دست داد و گويند حتي جنازه صلاح‌الدين زركوب را نيز به اشارت مولانا با رقص و رف به قبرستان بردند.
افلاكي درمناقب‌العارفين دراينباره چنين مي‌نويسد: در آن غلبات شور و سماع كه مشهور عالميان شده بود از حوالي زركوبان مي‌گذشت مگرآوازضرب تق‌تق ايشان به گوش مباركشان‌رسيد.ازخوشي آن ضرب شوري عجيب در مولانا ظاهر شد وبه چرخ درآمد، شيخ نعره‌زنان ازدكان بيرون آمد وسردر قدم مولانا نهاده وبيخود شد…….. وبه شاگردان دكان اشارت كردكه اصلاايست نكنند ودست از ضرب باز ندارند تا مولانا از سماع فارغ شود. همچنان از وقت نماز ظهر تا نماز عصر مولانا در سماع بود، از ناگاه گويندگان رسيدند و اين غزل آغاز كردند:
يكي گنجي پديد آمد در آن دكان زركوبي زهي صورت زهي معني زهي خوبي زهي خوبي
بر ديوار سماع‌خانه مولانا اين دو بيت شعر آمده است:
در وقت سماع معده را خالي دار زيراچو تهي است مي‌كند ناله زار
چون پركردي شكم زلوث بسيار خالي ماني ز دلبر و دست و كنار
بر ديوار ديگر آن رواق چنين آمده:
سماع آرام جان زندگان است كسي داند كه اورا جان جان است
خصوصاحلقه‌اي كاندرسماعند همي گردند و كعبه در ميان است
آلات موسيقي سماع
محلي درسماْ‌خانه به نمايشگاه آلات موسيقي اختصاص داده شده است. اين آلات موسيقي عبارتند: ازني،رباب، دف (دايره)، تنبور، كمانچه، كمان، تار.
شروع و حالات سماع
مجلس سماع با خواندن آياتي از كلام‌الله مجيد آغاز شد. سپس ني‌زني ماهربه زدن ني مشغول گشت. پس از اركستر مخصوص در محل خود شروع به نواختن كرد. ناگهان چهل تن ازدراويش مولويه به مجلس وجد وسماع در آمدند. مرشد و نايب او و صوفيان به نظم و ترتيب خاصي به صف بازوصف جمع پرداختند. صوفيان جزمرشدكه عمامه‌اي بر سر و نايب او كه به دور كلاه نمدين دستاري سپيد پيچيده بود، همه كلاه‌هاي نمدين بلندي بر سر و قبا و دامني سفيد بر تن داشتند. كمر همه ايشان با شالي بسته شده بود. سپس همه صوفيان جزمرشدونايب او در يك صف قرار گرفتند و مرشد و نايب او در جانبي ايستادند. در آغاز نايب مرشد دست مرشد را بوسيده و مرشد هم صورت او را بوسيد، و نايب در كنار مرشد جاي گرفت. پس از آن يكايك صوفيان دست مرشد و نايب اورا بوسيده در كنار آندو مي‌ايستادند و آندو نيز صورت آنان را مي‌بوسيدند. بدين ترتيب هر يك دست مرشد و نايب او و صوفيان را در كنار او ايستاده بودند بوسيده ودرصف جاي مي‌گرفتندتا همه ايشان اين سنت را به جاي آورده دريك صف قرار گرفتند. پس از آن آهنگ سماع نواخته شد و مرشد اجازه وجد و سماع داد و صوفيان دست‌افشان و چرخ‌زنان بناي رقص و سماع را گذاردند و دور خود مي‌چرخيدند و ئامنهاي بلند به سرعت با ايشان مي‌چرخيد و دايره‌اي را تشكيل مي‌داد. تنها از اين جمع مرشد و نايب او بودند كه نمي‌رقصيدند و ناظر رقص دسته‌جمعي ياران خود بودند.
اسرار حروف سماع
در روز میثاق پیش از اینکه پروردگار ذریه بنی ادم را مخاطب قراردهد . نخستین چیزی که برای بنی آدم آفرید آلت " فهم" و سپس " سمع و نطق " بود و با خطاب " الست " و پاسخ " بلی " هر سه را بکار انداخت ، هرچند که خلقیت نطق بر فهم و سمع تأخر دارد ، اتحاد فهم و سمع از پرتو نطق صورت می گیرد و اگر خطابی از جانب پروردپار نیم شد ، نه گوش چیزی میشنید و نه آلت فهم چیزی می فهمید .
هر کلام صورتی دارد و معنایی ، صورت آن لفظ، صوتی است که شنیده میشود و معنای آن حقیقتی است که فهمیده میشود . و همان گونه که در شنوایی و تعقل و بینایی و قوای دیگر مناسب و ارتباطی موجود است ، در کلمات نیز میان لفظ و معنی یک نوع مناسبت طبیعی و ذاتی وجود دارد چنان که غزالی برای عشق و سماع این مهم را بیان کرده می نویسد : " سین و میم سماع اشارت است به " ســم " یعنی سر( SER ) سماع مانند " سم " است و شخص را از تعلقاتی که به اغیار دارد می میراند و به مقامات عینی میرساند " عین و میم " اشاره است به " مع " یعنی سماع شخص را به معیت ذات الهی می برد . پیامبر "ص" فرمود : " لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل " . و سین و میم و الف ، سماع اشاره است به سما ( آسمان ) یعنی شخص را علوی و آسمانی می گرداند و از مراتب سفلی خارج میکند . و الف و میم سماع اشاره است به ام ( مادر ) و منظور این است که صاحب سماع مادر هر چیز دیگر است و از پرتو روحانیت خود از غیب مدد میگیرد و حیات علمی را که کلمه " ماء " ( آّ ب ) بدان اشاره می کند به همه چیز می بخشد . و عین و میم سماع اشاره است به " عم " ( فراگیری ) یعنی سماع کننده با روحانیت خود علویات را و باحیات قلب خود انسانیت را و با نور نفس پاک خود جسمانیت و احوال دیگر را فر امیگیرد ( بوارق ص 165 )
زمان پیدایش سماع
در باره زمان پیدایش مجلس سماع اطلاع دقیقی در دست نیست ، لکن سماع سابقه ای مذهبی غیر اسلامی داشته و از زمانهای بسیار دور در پرسشهای مذهبی و پرستشگاهها مورد استفاده واقع شده و به شنوندپان رقت قلب می بخشد ( تاریخ خانقاه ایران ص 429 )
ولی قدر مسلم این است در صدر اسلام سماع بدان صورت که در مجالس صوفیه برگزار شده وجودنداشته است ، تا در سال 245 هجری که ذالنون مصری از زندان متوکل آزاد گردید ، صوفیان در جامع بغداد به دور او گرد آمده و درباره سماع از او اجازه گرفتند قوال شعری خواند و ذوالنون مصری هم ابراز شادی کرد و در سال 253 که نخستین حلقه سماع را علی نتوخی یکی از یاران سری سقطی ( متوفی 253 ) در بغداد به پا کرد.
از این زمان به بعد مجالس سماع شکل به خود گرفته ، تسکیل حلقه سماع مرسوم گردیده گروهی به نظاره آن پرداختند ، جاذبه موسیقی همراه یک سلسله سخنان عرفانی و محرک ، افراد پرشور و حساس را به نوعی روحانیت و معنویت دعوت می کرد و عده ای از اشخاص متفرقه نیز همراه صوفیان به سماع می پرداختند .
شکل اولیه مجالس سماع
در روزهای نخستین ، مجلس سماع عبارت بود از یک محفل شعر خوانی که به وسیله خواننده یا گروه جمعی خوانندگان خوش آواز اجرا می شد و.و صوفیان با حالت و زمینه ای که داشتند تحت تأثیر صوت خوش و پر معنی کلام قرار میگرفته و حالی پیدا می کردند و پای کوبی می پرداختند ، پس از آن رفته رفته برای تحریک و تأثیر بیشتر از نی و دف استفاده کردند . این مجالس سماع ، به سبب علاقه صوفیان پیوسته تشکل می شد و در همه جا رواج داشت به حدی که هجویری می گوید : " من دویدم از عوام ، گروهی می پنداشتند که مذهب تصوف جز این نیست "
وضع مقررات و شرایط مجلس سماع
اقبال و توجه افراد متفرقه موجب ناراحتی سالکان گردید ، به همین لحاظ می بایستی از ورود عده ای به مجالس سماع جلوگیری به عمل می آمد ، وضع مقررات و شرایط و آداب بهترین فکری بود که از نخستین لحظات شکل گرفته مجالس سماع توانست از ورود اشخاص متفرقه به سماع جلوگیری به عمل آورد.
مثلا قانون : محل اجرای سماع باید از عوام خالی باشد ، و مردم ناجنس و عوام الناس و ثقلا در سماع شرکت نکنند کسی که جز و اعضای مسلک طریقت نیست نباید در میان جمع وارد شده و به سماع بپردازد و مقرر کردن کسب اجازه برای سماع یا عنوان نمودن : سماع بر کسی حلال است که نفس او مرده و دلش زنده باشد و در عین حال اهلیت داشتن سماع کنندگان نیز در حد مقدور مورد نظر بود . از طرفی صاحب نظراتی چون ابونصر سراج و هجویری برای جلوگیری از خطرات احتمالی ، ورود مبتدیان را به سماع منع کردند با تمسک به کلماتی چون سماع نیاید، نکنید و یا آن را عادت نسازید و دیر به دیر کنید تا تعظیم آن از دل نشود و نظیر این مقررات موجب گردید شدیدا از ورود اشخاص متفرقه جلوگیری به عمل آورند .
سماع خانه ها
مراکز صوفیانه که به نامهای خانقاه ، زاویه ، رباط ، صومعه ، دویره ، لنگر تکلیه بر قرار میشد شامل یک حیاط مرکزی و رواق های طوولانی در دوسوی آن ، در قسمت داخلی حجره های خلووت قرارداشت در یک سمت سالنی بود و مسجد کوچکی برای اقامه نماز ، محلی برای قرائت قرآن ، مکتبی برای آموزش قرآن ، مرکزی که در آن معارف تدریس می شد ، اطلاقی که شیخ و دیگر اعظاء وا بسته او مانند همسر و فرزندان بسر میبردند .
و در تمام مراکز یادشده از قرن چهارم به بعد جهت سماع که به قول مولانا " بزم با خدا " یا " بزم معنوی " یا معرکه یی روحانی یا سماع مقدس سماع خانه هاییی با شکل خاصی بنا نمودند که با گذشت زمان نواقص آن برطرف شده بهصورت ایده آلی در آمد .
البته گاهی هم شخص باذوقی عده ای را به منزل خویش دعوت کرده ، ضمن پذیرایی از آنان ، سماعی نیز در آنجا انجام می گرفت . و در بعضی مواقع مراسم به جای این که در سماع خانه ها برگزار گردد در بازار شهرها بر پا میشد ، مثلا " عمربن الفارض " در بازار شهر مصر " ابوسعید ابوالخیر" در بازار بغشور ، " جلال الدین محمد خراسانی " در بازار زرکوبان قونیه و مانند " اوحد الدین کرمانی " با پیدا کردن محلی مناسب مثلا خانه ای متروکه در مصر یا چون " نظام الدین چشتی " در دهلیز خانه یا چون " عبدالله رومی " در حجر درب به رویش بسته سماع میکردند و یا در زیرزمینی که بوی آشنایی استشمام می نمودند گاهی در دبستان ها و زمانی در جماعت خانه ها یا طشت خانه ها یا در سرای نزدیکان و یا در زیر دیوار کوشک ها حال سماع دامن جان را می گرفت و بالای بام جماعت خانه با غزل خوانی امیر خسرو دهلوی چشتی شور و هیجان حاضرین تبدیل به سماع می شد .
سماع گران تاریخ
عارفان طبعا اهل دل و احساسات می باشند و به حکم تمایلات فطری سرو کارشان با عواطف و تخیلات زیباست و اگر چنین نبود به راه سیر و سلوک کشیده نمیشدند ، به همین لحاظ مذاق جانشان از شنیدن آواز خوش و نغمه دلکش متلذذ می شد . سماع گران تاریخ :
قرن سوم : عمرو بن عثمان مکی ، ذوالنون مصری ، سری سقطی ، جنید بغدادی ، ممشاد دینوری ، یحیی بن معاذ رازی ، البوالحسین دراج ، ابوالحسین نوری سمنون محب ابو سعید خراز ، ابو اسحاق شامی چشتی .
قرن چهارم : ابو عبدالله خفیف شیرازی ، ابو سعید ابوالخیر ، ابوعلی رودباری ، ابوالقاسم نصر آبادی ، عبدالله بن محمد راسبی بغدادی ، ابوبکر رودباری ، ابو عثمان مغربی ، ابوالحسن حصری ، ابوبکر شــبلی ، احمد بن یحیی .
قرن پنجم : ابو اسحاق کازرونی ، احمد غزالی ، ابویوسف چشتی
قرن ششم : اسماعیل قصری ( که نجم الدین کبری خرقه اصل از دست ایشان پوشیده است ) ، عین القضاه همدانی .
قرن هفتم : شیخ شهید نجم الدین کبری ، شیخ شهید مجد الدین بغدادی ، روزبهان بقلی شیرازی ( که با روزبهان وزان مصری دو شخصیت عالی رتبه جداگانه می باشند ) ، سیف الدین باخرزی ، بهاءالدین زکر باملتانی ، حمید الدین ناگوری ، سعد الدین حموی ، شمس تبریزی ،او حد الدین کرمانی ، رضی الدین علی لالا ، جمال الدین گیلی ، فرید الدین عطار نیشابوری ، سلطان العلما پدر مولانا جلال الدین ، بابا کمال جندی که تمامی از یاران و ناشران تفکر نجم الدین کبری بوده اند . فخرالدین عراقی ، نظام الدین اولیاء ، مولانا جلال الدین محمو مولوی خراسانی ، امیر خسرو دهلوی .
قرن هشــتم : رکن الدین احمد علاءالدوله سمنانی ، صفی الدبن اردبیلی ، محمد شیرین مغربی ، شاه نعمت الله ولی ؛
قرن نهم : خواجه مسافر خوارزمی ، شیخ محمد شمس الدین لاهیجی شارح گلشن راز ،و ...
سماع مولانا
از دیگر طرفداران سماع، مولانا جلال الدین محمد بلخی بوده که توجه روز افزون او به سماع در جاودانه شدن این آئین در میان درویشان به ویژه مولویه بی تأثیر نبوده است. مولانا ابتدا همانند پدرش، بهاء ولد، مشغول درس گفتن و وعظ و مجاهده بود و هرگز سماع نکرده بود اما چون شمس تبریزی را دید عاشق وی شد و هر چه او می فرمود را غنیمت می داشت؛ پس چون شمس به وی اشارت کرد که به سماع درآ، مولانای ۳۸ ساله آنچنان تحت تاثیر شمس قرار گرفت که منبر و مدرسه را ترک کرد. استدلال شمس در تشویق مولوی به سماع این بود که آنچه مولانا می طلبد با سماع، زیاد می شود و سماع برای انسانهای عادی که به هوای نفس مشغولند حرام است نه برای کسانی که عاشق و طالب حق هستند. و حتی از نظر او سماع مدد حیات محسوب می شد. شیفتگی مولانا به سماع آنچنان بود که پس ازآگاهی از کشته شدن شمس نیز مراسم سماع را به جای آورد.
یكی از جلوه های بی‌نظیر مراسم مولانا مراسم سماع است كه در نوع خود طرفداران زیادی دارد. به گونه‌ای كه بحث توریسم عرفانی را جایگزینی برای دیگر گونه‌های توریسم در این منطقه كرده است. مراسم معنوی رقص سماع عشق معنوی انسان و برگشت بنده به حق و رسیدن انسان به ملكوت را متبلور می‌كند. رقاص سماع در سر یك كلاه (به نشانه سنگ قبر) و بر تن یك عبا (به نشانه كفن) دارد كه با در آوردن خرقه حقیقت واقعی (باطن) جلوه می‌كند. موقع رقصیدن، با دستانی باز، دست راست به مانند اینكه دعا می‌كند برای به دست آوردن كرم الهی باز می‌شود و چشمان با نگاه كردن به دست چپ كه رو به پایین است، لطفی كه از حق گرفته است را با مردم تقسیم می‌كند. به اعتقاد مردم قونیه كه هر ساله این رقص را به مدت یك هفته در هفته منتهی به مرگ مولوی برگزار می‌كنند، رقاص رقص سماع از راست به چپ چرخیده و با 72 دور چرخش به 72 ملت دنیا تمام آفریده‌ها سلام و با مهر و عشق و عطوفت آغوش باز می‌كند. مردم قونیه می‌گویند: براساس اعتقادات ما انسان برای دوست داشتن و مورد مهر قرار گرفتن آفریده شده است؛ حضرت مولوی گفت كه تمام عشق‌ها پلی است به عشق الهی.
منبع : www.rozanehonline.com

جمعه، آذر ۱۲، ۱۳۹۵

به فراخور 11 آذر،زادروز جلال آل احمد...

جلال آل احمد،داستان نویس،مترجم و مقاله نویس ایرانی،در1302- تهران،و در خانواده ای روحانی چشم به جهان گشود.پس از کسب دیپلم،چند ماهی در نجف به طلبگی پرداخت و بعد از بازگشت به حزب توده ایران پیوست ،اما آنچه را که ایده ال خود بود در آن نیافت و بعدها از ان حزب جدا شد...نخستین مجموعه داستانش"دید وبازدید"را در 1324به چاپ رساند.در 1329 با"سیمین دانشور"ازدواج کرد،ازدواجی که پدرش با ان مخالف بود و باعث شد چند سالی با انها رابطه نداشته نباشد.جلال از پیوند با سیمین صاحب فرزندی نشد،و بعدها در کتابی به نام سنگی بر گوری،که نگاهی به زندگی خودش بود،کلافگی خود،از تلاش بی ثمر برای بچه دار شدنشان را اشکار ساخت. ازدواج با سیمین تاثیر عمیقی بر قلم او گذاشت،بطوری که پس از 1329 نخستین خواننده و منتقد اثار او همسرش سیمین بود.در 1340به سفر روی آورد و تجربیات خود را در سفرنامه هایی که نوشت،بر جای گذاشت.در 1347از پیشگامان ایجاد کانون نویسندگان ایران بود و در 1350و پس از مرگ،به خاطر آثارش و به عنوان یادمان،به عنوان نویسنده سال، برنده جایزه ادبی فروغ شد.جلال نثری منحصر به فرد دارد،شتابزدگی،سنت شکنی،کوتاهی،شکستن برخی قواعد ادبی در اثار او نمایان است،با این همه خواننده وقتی اثار او را می خواند حس می کند نویسنده درست روبه روی او نشسته است.شخصیت پردازی چندانی در آثار جلال دیده نمی شود،و در عوض گرایش مرد سالارانه اوکاملا نمایان است،چنانکه زنان در اکثر اثار او شخصیت فهیم ومتشخصی ندارند،که این شاید حاکی از تعهد او به سنت ها باشد.جلال ال احمد از جایگاه با ارزشی در ادبیات معاصرایران برخوردار است و همچنین اثار او تاثیر عمیقی بر ادبیات داستانی ایران داشته،که البته همه ی ان را مدیون اثار داستانی اش نیست.جلال ال احمد،سرانجام در 1348-اسالم گیلان،چشم از جهان فروبست.برخی بر این باور بودند که جلال به دست ساواک کشته شد،اما همسرش استفاده پیش از حد او را از مشروبات الکلی،دلیل مرگ او دانست،چنانکه در کتابی به نام"غروب جلال"به این موضوع اشاره کرد.نفرین نامه،سرگذشت کندوها،خسی در میقات و...از جمله آثار جلال احمد هستند.یادش گرامی باد.
لاهوتيان

دوشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۵

هفت وادی سلوک

نخستـین گـام در میدان عرفان
«طلب» باشد، طلب ای طالب آن
بـه منـزلـگاه دوم عــشق بـایـد
که تا یابی نشان از مهر جانان
به منزلگاه سوم«معرفت» هست
که با آن پی‌بری بر راز پنهان
به منزلگاه چهارم بی‌نیازی است
که « استغنا »ی جان‌یابی به راه دوران
به منزلگاه پنجم نور «توحـید»
بتابد بر دلت از عالم جان
به منزلگاه ششم « حیرت» آید
نصیب دل که گردد عقل حیران
به‌حیرت‌چون‌فتادی‌زین‌ره‌ی‌شوق
«فنا» گردی و گردی عین جانان
«رفیعا» پیر عرفان در حقیقت
به جانان راه بنماید بدینسان
بود این هفت وادی پیش پایت
اگر خواهی که ره‌یابی به پایان


سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۵


حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو  پیمانــه شـو
باید  کـــه  جملــه  جــان  شــوی  تا  لایق  جانان  شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو...

مولوی

پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۵

شمس تبریزی و مولوی
شمس تبریزی عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت می‌گذرانید و در یک جا قرار نمی‌گرفت، آنچنان که به روایت افلاکی «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است.»  شمس تبریزی در ۲۶ جمادی‌الاخر ۶۴۲ به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس تبریزی، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسهٔ معتبر تدریس می‌کرد و اکابر علما در رکابش پیاده می‌رفتند.
با دیدار شمس تبریزی، مولوی لباس عوض کرد، درس و وعظ را یکسو نهاد و اهل وجد و سماع و شاعری شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطهٔ میان او و شمس تبریزی تحمل‌ناکردنی بود. عوام و خواص به خشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر به کین او بستند. شمس تبریزی بعد از شانزده ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بی‌خبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بی‌کرانه بود.
سرانجام نامه‌ای از شمس تبریزی رسید و معلوم گشت که او در شام است. مولوی فرزند خود سلطان ولد را با بیست تن از یاران برای بازآوردن او فرستاد. شمس تبریزی در ۶۴۴ با استقبال باشکوه به قونیه بازگشت. محفل مولوی غرق شور و شادی و وجد و سماع شد.
اما شادمانی‌ها دیری نپایید. باز آتش کینه و تعصب بالا گرفت و رنج‌ها و آزارها به شمس تبریزی رسید. او با همه عشق و علاقه‌ای که به صحبت مولانا داشت تصمیم به ترک قونیه گرفت. به مولانا می‌گفت: «سفر کردم آمدم و رنج‌ها به من رسید که اگر قونیه را پر زر کردندی به آن کرا نکردی، الا دوستی تو غالب بود سفر دشوار می‌آید، اما اگر این بار رفته شود چنان مکن که آن بار کردی» به سلطان ولد فرزند مولوی که نزدیک‌ترین مرید و همراز او بود بارها می‌گفت:
خواهم این بار آنچنان رفتن              که نداند کسی کجایم من
همه گردند در طلب عاجز                ندهد کس نشان ز من هرگز
سال‌ها بگذرد چنین بسیار                کس نیابد ز گرد من آثار

در سال ۶۴۵ شمس تبریزی بی آنکه کسی آگاه شود قونیه را رها کرد و راه سفر در پیش گرفت. مولوی بی‌تاب مدام در جستجوی خبری از شمس تبریزی بود. بارها کسانی به او مژده می‌دادند که شمس تبریزی را در شام دیده‌اند و او مژدگانی‌ها می‌داد. با همین خبرها بود به امید یافتن شمس تبریزی دو بار به شام سفر کرد اما نشانی از او نیافت. شمس تبریزی به سلطان ولد گفته بود و چند بار این سخن را مکرر کرده که این بار بعد از ناپدید شده به جایی خواهد رفت که کسی نشانی از او نیابد.

در باره مقصد سفر واپسین شمس تبریزی از قونیه، در منابع موجود چیزی نیامده است، اما از اینکه در منابع قدیمی مزار او را در شهر خوی نشان داده‌اند معلوم می‌شود که مستقیماً یا به‌طور غیر مستقیم به خوی رفته است. قدیم‌ترین جایی که از وجود مدفن شمس تبریزی در خوی ذکری رفته در مجمل فصیحی ( تألیف‌شده در ۸۴۵) است که در حوادث سال ۶۷۲ می‌نویسد: «وفات مولانا شمس‌الدین تبریزی مدفوناً به خوی.» اما گزارش معتبر دیگر در این باره، در منشآت‌السلاطین فریدون بیک است که در گزارش لشکرکشی سلیمان اول سلطان عثمانی به ایران در بازگشت او از تبریز به دیار روم آورده است که در سه روزی که در تابستان ۹۴۲ در خوی گذرانیده سلطان عثمانی «با حضرت سرعسکر سوار شدند و به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزی مشرف گردیدند.». با گذشت قرن‌ها آرامگاه شمس تبریزی ویران گردید و از آن منار آجری به نام شمس تبریز بر جای مانده بود.

چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۵

بیدخت از توابع شهرستان گناباد و از شهرهای باستانی ایران و محل زندگی بسیاری از عالمان و دانشمندان ایرانی بوده است.
این شهر موطن و دارالارشاد و مدفن حضرت آقای حاج ملا سلطان محمد گنابادی ملقب به سلطانعلیشاه قطب سلسله نعمت اللهی در اواخر قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجری قمری است و از آن زمان مورد توجه عموم خصوصاً طالبان طریقت رضویه مرتضوی قرار گرفت و شهرت یافت به نحوی که نام گناباد با نام آن جناب مقرون شد.
بنای مزار سلطانی بیدخت در محل دفن آن جناب در بیدخت گناباد توسط جانشین ایشان، حضرت آقای حاج ملا علی نورعلیشاه ثانی شروع شد. سپس، این بنا توسط جانشینان و فرزندان آن بزرگوار و همچنین ارادتمندانشان توسعه یافت به نحوی که به تدریج به صورت مجموعه‌ای وسیع مشتمل بر حسینیه، کتابخانه، مهمانسرا، اطاق‌های پذیرایی زائرین و ... با معماری سنتی و زیبا در آمده است.
مزار سلطانی بیدخت مورد توجه خیل کثیر علاقمندان عرفان و تصوف اسلامی و مشتاقان زیارت مزار آن حضرت و مدفن حضرات اقطاب بعد از ایشان، حضرت آقای حاج محمدحسن صالحعلیشاه، حضرت آقای حاج سلطانحسین تابنده رضاعلیشاه ثانی، و حضرت آقای حاج علی تابنده محبوبعلیشاه نیز می‌باشد.
مجموعه مزار سلطانی بزرگترین مجموعه ساخته شده بر مزار عارفان مسلمان و یگانه کانون معنوی زنده و فعال تصوف در ایران است.

دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۹۵


جلال الدين محمد بن بهاءالدين محمد بن حسيني خطيبي بکري بلخي معروف به مولوي يا ملاي روم يکي از بزرگترين عارفان ايراني و از بزرگترين شاعران درجه اول ايران بشمار مي رود. خانواده وي از خاندانهاي محترم بلخ بود و گويا نسبش به ابوبکر خليفه ميرسد و پدرش از سوي مادر دخترزاده سلطان علاءالدين محمد خوارزمشاه بود و به همين جهت به بهاءالدين ولد معروف شد.
وي در سال 604 هجري در بلخ ولادت يافت. چون پدرش از بزرگان مشايخ عصر بود و سلطان محمد خوارزمشاه با اين سلسله لطفي نداشت، بهمين علت بهاءالدين در سال 609 هجري با خانواده خد خراسان را ترک کرد. از راه بغداد به مکه رفت و از آنجا در الجزيره ساکن شد و پس از نه سال اقامت در ملاطيه (ملطيه) سلطان علاءالدين کيقباد سلجوقي که عارف مشرب بود او را به پايتخت خود شهر قونيه دعوت کرد و اين خاندان در آنجا مقيم شد. هنگام هجرت از خراسان جلال الدين پنج ساله بود و پدرش در سال 628 هجري در قونيه رحلت کرد.
پس از مرگ پدر مدتي در خدمت سيد برهان الدين ترمذي که از شاگردان پدرش بود و در سال 629 هجري به آن شهر آمده بود شاگردي کرد. سپس تا سال 645 هجري که شمس الدين تبريزي رحلت کرد جزو مريدان و شاگردان او بود. آنگاه خود جزو پيشوايان طريقت شد و طريقه اي فراهم ساخت که پس از وي انتشار يافت و به اسم طريقه مولويه معروف شد. خانقاهي در شهر قونيه بر پا کرد و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت. آن خانقاه کم کم بدستگاه عظيمي بدل شد و معظم ترين اساس تصوف بشمار رفت و از آن پس تا اين زمان آن خانقاه و آن سلسله در قونيه باقي است و در تمام ممالک شرق پيروان بسيار دارد.  جلال الدين محمد مولوي همواره با مريدان خود ميزيست تا اينکه در پنجم جمادي الاخر سال 672 هجري رحلت کرد. وي يکي از بزرگترين شاعران ايران و يکي از مردان عالي مقام جهان است. در ميان شاعران ايران شهرتش بپاي شهرت فردوسي، سعدي، عمر خيام و حافظ ميرسد و از اقران ايشان بشمار ميرود. آثار وي به بسياري از زبانهاي مختلف ترجمه شده است. اين عارف بزرگ در وسعت نظر و بلندي انديشه و بيان ساده و دقت در خضال انساني يکي از برگزيدگان نامي دنياي بشريت بشمار ميرود. يکي از بلندترين مقامات را در ارشاد فرزند آدمي دارد و در حقيقت او را بايد در شمار اوليا دانست. سرودن شعر تا حدي تفنن و تفريح و يک نوع لفافه اي براي اداي مقاصد عالي او بوده و اين کار را وسيله تفهيم قرار داده است. اشعار وي به دو قسمت منقسم ميشود، نخست منظومه معروف اوست که از معروف ترين کتابهاي زبان فارسي است و آنرا "مثنوي معنوي" نام نهاده است.  اين کتاب که صحيح ترين و معتبرترين نسخه هاي آن شامل 25632 بيت است، به شش دفتر منقسم شده و آن را بعضي به اسم صيقل الارواح نيز ناميده اند. دفاتر شش گانه آن همه بيک سياق و مجموعه اي از افکار عرفاني و اخلاقي و سير و سلوک است که در ضمن، آيات و احکام و امثال و حکايتهاي بسيار در آن آورده است و آن را بخواهش يکي از شاگردان خود بنام حسن بن محمد بن اخي ترک معروف به حسام الدين چلبي که در سال 683 هجري رحلت کرده است به نظم درآودره.  جلال الدين مولوي هنگامي که شوري و وجدي داشته، چون بسيار مجذوب سنايي و عطار بوده است، به همان وزن و سياق منظومه هاي ايشان اشعاري با کمال زبردستي بديهه ميسروده است و حسام الدين آنها را مي نوشته.  نظم دفتر اول در سال 662 هجري تمام شده و در اين موقع بواسطه فوت زوجه حسام الدين ناتمام مانده و سپس در سال 664 هجري دنباله آنرا گرفته و پس از آن بقيه را سروده است. قسمت دوم اشعار او، مجموعه بسيار قطوري است شامل نزديک صدهزار بيت غزليات و رباعيات بسيار که در موارد مختلف عمر خود سروده و در پايان اغلب آن غزليات نام شمس الدين تبريزي را برده و بهمين جهت به کليات شمس تبريزي و يا کليات شمس معروف است.  گاهي در غزليات خاموش و خموش تخلص کرده است و در ميان آن همه اشعار که با کمال سهولت ميسروده است، غزليات بسيار رقيق و شيوا هست که از بهترين اشعار زبان فارسي بشمار تواند آمد.
جلال الدين بلخي پسري داشته است به اسم بهاءالدين احمد معروف به سلطان ولد که جانشين پدر شده و سلسله ارشاد وي را ادامه داده است. وي از عارفان معروف قرن هشتم بشمار ميرود و مطالبي را که در مشافهات از پدر خود شنيده است در کتابي گرد آورده و "فيه مافيه" نام نهاده است.  نيز منظومه اي بهمان وزن و سياق مثنوي بدست هست که به اسم دفتر هفتم مثنوي معروف شده و به او نسبت ميدهند اما از او نيست.  ديگر از آثار مولانا مجموعه مکاتيب او و مجالس سبعه شامل مواعظ اوست.
هرمان اته، خاور شناس مشهور آلماني درباره جلال الدين محمد بلخي (مولوي) چنين نوشته است:
«به سال ششصد و نه هجري بود که فريدالدين عطار اولين و آخرين بار حريف آينده خود که ميرفت در شهرت شاعري بزرگترين همدوش او گردد، يعني جلال الدين را که آن وقت پسري پنجساله بود در نيشابور زيارت کرد.  گذشته از اينکه (اسرارنامه) را براي هدايت او به مقامات عرفاني به وي هديه نمود با يک روح نبوت عظمت جهانگير آينده او را پيشگويي کرد.
جلال الدين محمد بلخي که بعدها به عنوان جلال الدين رومي اشتهار يافت و بزرگترين شاعر عرفاني مشرق زمين و در عين حال بزرگترين سخن پرداز وحدت وجودي تمام اعصار گشت، پسر محمد بن حسين الخطيبي البکري ملقب به بهاءالدين ولد در ششم ربيع الاول سال ششصد و چهار هجري در بلخ به دنيا آمد.  پدرش با خاندان حکومت وقت يعني خوارزمشاهيان خويشاوندي داشت و در دانش و واعظي شهرتي بسزا پيدا کرده بود.  ولي به حکم معروفين و جلب توجه عامه که وي در نتيجه دعوت مردم بسوي عالمي بالاتر و جهان بيني و مردم شناسي برتري کسب نمود. محسود سلطان علاءالدين خوارزمشاه گرديد و مجبور شد بهمراهي پسرش که از کودکي استعداد و هوش و ذکاوت نشان ميداد قرار خود را در فرار جويد و هر دو از طريق نيشابور که در آنجا به زيارت عطار نايل آمدند و از راه بغداد اول به زيارت مکه مشرف شدند و از آنجا به شهر ملطيه رفتـند.  در آنجا مدت چهار سال اقامت گزيدند؛ بعد به لارنده انتقال يافتند و مدت هفت سال در آن شهر ماندند.  در آنجا بود که جلال الدين تحت ارشاد پدرش در دين و دانش مقاماتي را پيمود و براي جانشيني پدر در پند و ارشاد کسب استحقاق نمود.  در اين موقع پدر و فرزند بموجب دعوتي که از طرف سلطان علاءالدين کيقباد از سلجوقيان روم از آنان بعمل آمد به شهر قونيه که مقر حکومت سلطان بود عزيمت نمود و در آنجا بهاءالدين در تاريخ هيجدهم ربيع الثاني سال ششصد و بيست و هشت هجري وفات يافت.
جلال الدين از علوم ظاهري که تحصيل کرده بود خسته گشت و با جدي تمام دل در راه تحصيل مقام علم عرفان نهاد و در ابتداء در خدمت يکي از شاگردان پدرش يعني برهان الدين ترمذي که 629 هجري به قونيه آمده بود تلمذ نمود.  بعد تحت ارشاد درويش قلندري بنام شمس الدين تبريزي درآمد واز سال 642 تا 645 در مفاوضه او بود. شمس الدين با نبوغ معجره آساي خود چنان تأثيري در روان و ذوق جلال الدين اجرا کرد که وي به سپاس و ياد مرشدش در همه غزليات خود بجاي نام خويشتن نام شمس تبريزي را بکار برد.  هم چنين غيبت ناگهاني شمس، در نتيجه قيام عوام و خصومت آنها با علوي طلبي وي که در کوچه و بازار قونيه غوغائي راه انداختند و در آن معرکه پسر ارشد خود جلال الدين يعني علاءالدين هم مقتول گشت.  مرگ علاءالدين تأثيري عميق در دلش گذاشت و او براي يافتن تسليت و جستن راه تسليم در مقابل مشيعت، طريقت جديد سلسله مولوي را ايجاد نمود که آن طريقت تا کنون ادامه دارد و مرشدان آن همواره از خاندان خود جلال الدين انتخاب مي گردند.  علائم خاص پيروان اين طريقت عبارتست در ظاهر از کسوهً عزا که بر تن مي کنند و در باطن از حال دعا و جذبه و رقص جمعي عرفاني يا سماع که بر پا ميدارند و واضع آن خود مولانا هست. و آن رقص همانا رمزيست از حرکات دوري افلاک و از رواني که مست عشق الهي است. و خود مولانا چون از حرکات موزون اين رقص جمعي مشتعل ميشد و از شوق راه بردن به اسرار وحدت الهي سرشار مي گشت؛ آن شکوفه هاي بي شمار غزليات مفيد عرفاني را ميساخت که به انظمام تعدادي ترجيع بند و رباعي ديوان بزرگ او را تشکيل ميدهد.  بعضي از اشعار آن از لحاظ معني و زيبايي زبان و موزونيت ابيات جواهر گرانبهاي ادبيات جهان محسوب ميشود.
اثر مهم ديگر مولانا که نيز پر از معاني دقيق و داراي محسنات شعري درجه اول است، همانا شاهکار او کتاب مثنوي يا به عبارت کامل تر "مثنوي معنوي" است.  در اين کتاب که شايد گاهي معاني مشابه تکرار شده و بيان عقايد صوفيان بطول و تفضيل کشيده و از اين حيث موجب خستگي خواننده گشته است. آنچه به زيبايي و جانداري اين کتاب اين کتاب مي افزايد، همانا سنن و افسانه ها و قصه هاي نغز و پر مغزيست که نقل گشته.  الهام کنند مثنوي شاگرد محبوب او "چلبي حسام الدين" بود که اسم واقعي او حسن بن محمد بن اخي ترک، است. مشاراليه در نتيجه مرگ خليفه (صلاح الدين زرکوب) که بعد از تاريخ 657 هجري اتفاق افتاد، بجاي وي بجانشيني مولانا برگزيده شد و پس از وفات استاد مدت ده سال بهمين سمت مشغول ارشاد بود تا اينکه خودش هم به سال 683 هجري درگذشت.  وي با کمال مسرت مشاهده نمود که مطالعه مثنوي هاي سنائي و عطار تا چه اندازه در حال جلال الدين جوان ثمر بخش است. پس او را تشويق و ترغيب به نظم کتاب مثنوي کرد و استاد در پيروي از اين راهنمايي حسام الدين دفتر اول مثنوي را بر طبق تلقين وي برشته نظم کشيد و بعد بواسطه مرگ همسر حسام الدين ادامه آن دو سال وقفه برداشت. ولي به سال 662 هجري استاد بار ديگر بکار سرودن مثنوي پرداخت و از دفتر دوم آغاز نمود و در مدت ده سال منظومه بزرگ خود را در شش دفتر به پايان برد.
بهترين شرح حال جلال الدين و پدر و استادان و دوستانش در کتاب مناقب العارفين تأليف شمس الدين احمد افلاکي يافت ميشود. وي از شاگردان جلال الدين چلبي عارف، نوهً مولانا متوفي سال 710 هجري بود.  همچين خاطرات ارزش داري از زندگي مولانا در "مثنوي ولد" مندرج است که در سال 690 هجري تأليف يافته و تفسير شاعرانه ايست از مثنوي معنوي.  مؤلف آن سلطان ولد فرزند مولاناست، و او به سال 623 هجري در لارنده متولد شد و در سال 683 هجري به جاي مرشد خود حسام الدين بمسند ارشاد نشست و در ماه رجب سال 712 هجري درگذشت. نيز از همين شخص يک مثنوي عرفاني بنام "ربابنامه" در دست است.»

یکشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۵


تاریخ تصوف
سخن از تصوف ، سخن از حماسه فناپذیر عشق به خالق کاينات و انسانیت است. مطالعه تاریخ آن ، انقلابی ، شوری ، هیجان و التهابی در انسان بر می انگیزد ، چراکه از عشق به مبداء آغاز می شود و به عشق به انسان ها و موجوداتش رسیده و سپس به عشق خودش باز می گردد و آن گاه است که ناپیدایی خودت را به چشم خویش می بینی که همه اوهست و اوهست و اووو....و این تصوف است که چشمه ی آفرینش عالی ترین داستان ها ، نامه های عاشقانه پر درد و رنج و دل انگیز ترین غزل های سرایندگان قرون  و اعصار است. دنیای مغناطیسی تصوف الهام دهنده به شیوه و طرز بیان آنان بعد ، آنانی که در تاریخ ادب و فرهنگ ایران جاودانه شدند چون سنایی، عطار ، بلخی ، عراقی ، سعدی ، حافظ . چاشنی غزل های ناب عارفانه شعرای تصوف ، عشق بود. عشقی بنیان کن و سهمگین و سرکش که به سراغ مولانا نیز آمد که در امواج خروشان عشق ، شیفته و شوریده و دست افشان و پای کوبان در قونیه باقی ماند.
ادبیات بلند مرتبه و والای ایران با آوای دلنواز تصوف و عرفان به اوج شکوه و شهرت و افتخار پرکشید. تصوف شفای دردها و رنج های روحی درمان ناپذیر است ، می آموزد زمزمه ی تسبیح ذرات کاینات را ، زمزمه برگهای درختان سبز و پیام گلبر گ ها را . سالک مشتاق نور ایمان را در تار و پود اش  به خوبی احساس می کند . هر بامداد که پس از نیایش از خانه بیرون می آید ، شهر ، مردم ، طبیعت همه را زیباتر و باطراوت تر از گذشته می بیند. صوفی آرمان هایی دارد که در حکم وظایف اوست ، هم در راه اعتلای روح خویش و هم در راه شادمان نمودن سایر انسان ها. مکتب تصوف عشق و محبت است . تصرف راهی به حقیقت و وسیله صیقل آینه روح و داروی نخوت و ناموس و طبیعت جمله علت هاست. تصوف به نوشتۀ آن صاحب دل ، جاذبۀ حرکت به سوی ناشناخته ها را همراه می کند و حیات صوفیانه عبارت است از بهره گرفتن مخلصانه از مواهب زندگی ...
صوفی در هنگامه تاریخ خود صدا برداشته و می گوید : بهترین تکیه گاه ها برای سالک ایمان به حقیقت است عشق بهترین وسیله و ربط سالک با ایمان و باورهای وی است . سالک عاشق تصدیق می کند که عشق آوای ایزدی است و با تمام وجود این سروش مقدس را در می یابد و مباهات می کند که (( درحقیقت خلیفه خداوند بر روی زمین است )) تصوف تیرگی های جهان وجود را به سویی می نهد و سالک را غرق در عالم باطن می نماید. مشتاقان مؤمن که به جهان با شکوه باطنی روی آورده اند ، در هاله ایی از عظمت ، کرامت کبریایی قرار دارند و دروازه جهان ناپیدا کرانه ابدیت که مالامال از حقیقت است به رویشان گشوده می شود و پرده از رازهای کاینات برابر دیدگانشان به کنار می رود . بی نیازی و استغنا که در گرانبهای هستی است در گنجینه تصوف عارفانه و عرفان پویای عاشقانه نهفته است ؛ چرا که انسان مظهر عشق و کانون امید می گردد . عشق هر مومنی را به عرش سوق می دهد.
پیام تصوف کمر در خدمت خلق بستن است ، دست افتاده را گرفتم ، اشک های یتیمان را پاک نمودن با قلبی مفتون از لذت های معنوی گلهای حیات را چیدن و از خوشی  و زیبایی های طبیعت عارفانه و خالصانه سرشار گشتن و عشق در تصوف حرکت و موج زندگی است.
  برگرفته از کتاب (( جلوه ای تصوف و عرفان در ایران و جهان ))

به نگارش عطاءالله تدین.( مجذوبان نور )

شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۵

شاه نعمت‌الله ولی: سلسله نعمت‌اللهی یکی از طریقت‌های تصوف است که توسط سید نورالدین شاه نعمت‌الله ولی در قرن هشتم هجری بنیاد شده‌است.سلسله نعمت اللهی سلطان علیشاهی گنابادی در عصر حاضر از معروفترین سلسله‌های تصوف
بعد از سلسله صفی علیشاهی نعمت اللهی (صفائیه) است. کلمه نعمت‌اللهی از نام شاه نعمت‌الله ولی گرفته شده و چون در دوران ایشان، پیروان او را «نعمت‌اللهی» می‌خواندند، این عنوان به کسانی که بعد از وی از عقاید و روش صوفیانه وی تبعیت کردند، داده شد. قبل از شاه نعمت‌الله نام طریقت همنام با قطب وقت بوده، چنان‌که در زمان معروف کرخی به معروفیه و در زمان جنید بغدادیبه جنیدیه مشهور بوده‌است.
نسبت خرقه شاه نعمت‌الله ولی:
شاه نعمت‌الله ولی -> شیخ عبدالله یافعی -> شیخ ابی صالح بربری -> نجم الدی کمال کوفی -> شیخ ابوالفتوح صعیدی -> ابومدین مغربی -> شیخ ابوالسعود اندلسی -> شیخ ابوالبرکات -> ابوالفضل بغدادی -> شیخ احمد غزالی -> ابوبکر نساج -> شیخ ابوالقاسم گرگانی -> ابوعثمان مغربی -> ابوعلی کاتب -> شیخ ابوعلی رودباری -> جنید بغدادی -> سری سقطی -> معروف کرخیعلی بن موسی الرضا
زندگی و آثار شاه نعمت‌الله ولی:
نوشتار اصلی: نعمت‌الله ولی
سید نورالدّین شاه نعمت‌الله ولی از اقطاب و عرفای مشهور قرن هشتم و نهم هجری است نعمت‌الله ولی در روز دوشنبه چهاردهم ربیع الاول ۷۳۱ هجری قمری در شهر حلب متولد شد. هفت سال مرشد خود شیخ عبدالله یافعی را خدمت کرد در هرات نعمت‌الله ولی با نوهٔ میرحسینی هروی پرسنده سؤالات گلشن راز ازدواج کرد و ثمرهٔ این ازدواج فرزند او برهان الدین خلیل‌الله (متولد ۷۷۵ هجری) بود که پس از نعمت‌الله ولی به قطبیت سلسله نعمت‌اللهی رسید. شاه نعمت‌الله ولی قریب صد سال زندگی کرد و سرانجام در روز پنجشنبه بیست و سوم ماه رجب ۸۳۲ و به قولی ۸۳۴ هجری در کرمان خرقه تهی کرد.فعالیت‌های عمرانی: نعمت الله ولی توجه خاصی به خدمات عام‌المنفعه داشت و در برخی از مناطق و شهرهای ایران مانند ماهان، کرمان، ابرقو و تفت یزد اقدامات عمرانی مانند احداث ساختمان، باغ و حفر قنات به انجام رسانید که برخی از آنها مانند عمارت شاه ولی در تفت یزد کماکان باقی است. تألیفات شاه نعمت الله: از شاه نعمت الله ولی آثار و تألیفات متعددی به‌جا مانده‌است از جمله کلیات اشعار، رساله‌ها و شرح لمعات.
مکتب شاه نعمت‌الله ولی:گرچه پیشوایان طریقت قبل از نعمت‌الله ولی تا زمان علی ابن ابیطالب فراوان بوده‌اند، بعد از وی این سلسله به نام نعمت‌اللهی معروف شد. یک نظر اجمالی به وضع تصوف قبل و بعد از نعمت‌الله ولی این علت را به خوبی توجیه می‌نماید. دو نوع اجتهاد از طرف نعمت‌الله ولی در تصوف به عمل آمد:
اول - اجتهاد نظری: نعمت‌الله ولی برای اینکه مسئله وحدت وجود را بیان کند، وجود را به دریایی تشبیه می‌کند و مظاهر آن را امواج و حبابهای آن دریا میداند که در حقیقت آب اند. شاه می‌گوید: حقیقت وجود مانند نقطه است و دایره‌ای که از حرکت آن پیدا می‌شود نمودار مظاهر وجود است که اگرچه ظاهراً وجودی دارد اما در حقیقت آن وجود اعتباری است. نیز مانند الف و سایر حروف که از نقطه پیدا می‌شوند و وجودشان ظاهری می‌باشد.
دوم - اجتهاد عملی: نعمت‌الله ولی اقداماتی در زمینه تصوف نمود که نتیجه آن به نفع مردم ایران به خصوص، و به سود دنیای تصوف اسلامی بطور عموم، تمام شد.
اولین قدم مفید او منع پیروان مکتب خود از بیکاری و گوشه نشینی بود.
اقدام دیگر وی این بود که مریدان را از داشتن لباس مخصوص فقر نهی نمود.
از زمان نعمت‌الله ولی به بعد در روحیه پیروان نعمت اللهی نشاط و سرور و شادمانی سالک در سیر و سلوک بر خمود و گرفتگی و اندوه او می‌چربد.
شاه نعمت‌الله ولی تصوف را امری انحصاری نمی‌دانست و هرکه را طالب مکتب توحید می‌دید، الفبای محبت می‌آموخت.
شاه نعمت‌الله ولی با تمام ملل و نحل و سلاسل فقری آن زمان، با کمال محبت سلوک می‌نمود.
خصوصیات سلسله نعمت‌اللهی ویژگی‌های مهم اجتماعی سلسله نعمت‌اللهی از این قرار است:[۱۱]
عزلت را نمی‌پسندند و خلوت در انجمن را بر آن ترجیح می‌دهند.
سخت مخالف استعمال حشیش و اعتیادات از این نوع اند.
درویشان نعمت‌اللهی باید به کاری مشغول باشند و بیکاری در این طریق نهی است.
لباس مخصوصی را انتخاب نکرده‌اند.
انسان‌ها را از هر مذهب و ملت که باشند دوست دارند و احترام می‌گذارند و در زندگی روش ایشان شفقت به خلق‌الله است.

طرفدار صلح و برادری و برابری هستند.
مزار سلطانی بیدخت گناباد در شهر بیدُختِ گناباد ایران واقع است. بیدخت شهری کوچکی واقع در ۵ کیلومتری شهرستان گناباددر خراسان رضوی است.

این مزار آرامگاه چهار تَن از اقطاب سلسله نعمت اللهی سلطان علیشاهی گنابادی است. «حاج ملاّ سلطان‌محمد بیدختی گنابادی» ملقّب به سلطانعلیشاه صاحب تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة، «حاج شیخ محمّدحسن بیدختی گنابادی»ملقّب به صالحعلیشاه، «حاج سلطان‌حسین تابنده گنابادی» ملقّب به رضاعلیشاه و «حاج علی تابنده» ملقّب به محبوبعلیشاه در مزار سلطانی بیدخت مدفون هستند. قطب فعلی سلسله نعمت اللهی سلطان علیشاهی گنابادی، «حاج دکتر نورعلی تابنده»ملقّب به مجذوبعلیشاه است.