دوشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۵

هفت وادی سلوک

نخستـین گـام در میدان عرفان
«طلب» باشد، طلب ای طالب آن
بـه منـزلـگاه دوم عــشق بـایـد
که تا یابی نشان از مهر جانان
به منزلگاه سوم«معرفت» هست
که با آن پی‌بری بر راز پنهان
به منزلگاه چهارم بی‌نیازی است
که « استغنا »ی جان‌یابی به راه دوران
به منزلگاه پنجم نور «توحـید»
بتابد بر دلت از عالم جان
به منزلگاه ششم « حیرت» آید
نصیب دل که گردد عقل حیران
به‌حیرت‌چون‌فتادی‌زین‌ره‌ی‌شوق
«فنا» گردی و گردی عین جانان
«رفیعا» پیر عرفان در حقیقت
به جانان راه بنماید بدینسان
بود این هفت وادی پیش پایت
اگر خواهی که ره‌یابی به پایان


سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۵


حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو  پیمانــه شـو
باید  کـــه  جملــه  جــان  شــوی  تا  لایق  جانان  شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو...

مولوی

پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۵

شمس تبریزی و مولوی
شمس تبریزی عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت می‌گذرانید و در یک جا قرار نمی‌گرفت، آنچنان که به روایت افلاکی «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است.»  شمس تبریزی در ۲۶ جمادی‌الاخر ۶۴۲ به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس تبریزی، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسهٔ معتبر تدریس می‌کرد و اکابر علما در رکابش پیاده می‌رفتند.
با دیدار شمس تبریزی، مولوی لباس عوض کرد، درس و وعظ را یکسو نهاد و اهل وجد و سماع و شاعری شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطهٔ میان او و شمس تبریزی تحمل‌ناکردنی بود. عوام و خواص به خشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر به کین او بستند. شمس تبریزی بعد از شانزده ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بی‌خبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بی‌کرانه بود.
سرانجام نامه‌ای از شمس تبریزی رسید و معلوم گشت که او در شام است. مولوی فرزند خود سلطان ولد را با بیست تن از یاران برای بازآوردن او فرستاد. شمس تبریزی در ۶۴۴ با استقبال باشکوه به قونیه بازگشت. محفل مولوی غرق شور و شادی و وجد و سماع شد.
اما شادمانی‌ها دیری نپایید. باز آتش کینه و تعصب بالا گرفت و رنج‌ها و آزارها به شمس تبریزی رسید. او با همه عشق و علاقه‌ای که به صحبت مولانا داشت تصمیم به ترک قونیه گرفت. به مولانا می‌گفت: «سفر کردم آمدم و رنج‌ها به من رسید که اگر قونیه را پر زر کردندی به آن کرا نکردی، الا دوستی تو غالب بود سفر دشوار می‌آید، اما اگر این بار رفته شود چنان مکن که آن بار کردی» به سلطان ولد فرزند مولوی که نزدیک‌ترین مرید و همراز او بود بارها می‌گفت:
خواهم این بار آنچنان رفتن              که نداند کسی کجایم من
همه گردند در طلب عاجز                ندهد کس نشان ز من هرگز
سال‌ها بگذرد چنین بسیار                کس نیابد ز گرد من آثار

در سال ۶۴۵ شمس تبریزی بی آنکه کسی آگاه شود قونیه را رها کرد و راه سفر در پیش گرفت. مولوی بی‌تاب مدام در جستجوی خبری از شمس تبریزی بود. بارها کسانی به او مژده می‌دادند که شمس تبریزی را در شام دیده‌اند و او مژدگانی‌ها می‌داد. با همین خبرها بود به امید یافتن شمس تبریزی دو بار به شام سفر کرد اما نشانی از او نیافت. شمس تبریزی به سلطان ولد گفته بود و چند بار این سخن را مکرر کرده که این بار بعد از ناپدید شده به جایی خواهد رفت که کسی نشانی از او نیابد.

در باره مقصد سفر واپسین شمس تبریزی از قونیه، در منابع موجود چیزی نیامده است، اما از اینکه در منابع قدیمی مزار او را در شهر خوی نشان داده‌اند معلوم می‌شود که مستقیماً یا به‌طور غیر مستقیم به خوی رفته است. قدیم‌ترین جایی که از وجود مدفن شمس تبریزی در خوی ذکری رفته در مجمل فصیحی ( تألیف‌شده در ۸۴۵) است که در حوادث سال ۶۷۲ می‌نویسد: «وفات مولانا شمس‌الدین تبریزی مدفوناً به خوی.» اما گزارش معتبر دیگر در این باره، در منشآت‌السلاطین فریدون بیک است که در گزارش لشکرکشی سلیمان اول سلطان عثمانی به ایران در بازگشت او از تبریز به دیار روم آورده است که در سه روزی که در تابستان ۹۴۲ در خوی گذرانیده سلطان عثمانی «با حضرت سرعسکر سوار شدند و به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزی مشرف گردیدند.». با گذشت قرن‌ها آرامگاه شمس تبریزی ویران گردید و از آن منار آجری به نام شمس تبریز بر جای مانده بود.

چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۵

بیدخت از توابع شهرستان گناباد و از شهرهای باستانی ایران و محل زندگی بسیاری از عالمان و دانشمندان ایرانی بوده است.
این شهر موطن و دارالارشاد و مدفن حضرت آقای حاج ملا سلطان محمد گنابادی ملقب به سلطانعلیشاه قطب سلسله نعمت اللهی در اواخر قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجری قمری است و از آن زمان مورد توجه عموم خصوصاً طالبان طریقت رضویه مرتضوی قرار گرفت و شهرت یافت به نحوی که نام گناباد با نام آن جناب مقرون شد.
بنای مزار سلطانی بیدخت در محل دفن آن جناب در بیدخت گناباد توسط جانشین ایشان، حضرت آقای حاج ملا علی نورعلیشاه ثانی شروع شد. سپس، این بنا توسط جانشینان و فرزندان آن بزرگوار و همچنین ارادتمندانشان توسعه یافت به نحوی که به تدریج به صورت مجموعه‌ای وسیع مشتمل بر حسینیه، کتابخانه، مهمانسرا، اطاق‌های پذیرایی زائرین و ... با معماری سنتی و زیبا در آمده است.
مزار سلطانی بیدخت مورد توجه خیل کثیر علاقمندان عرفان و تصوف اسلامی و مشتاقان زیارت مزار آن حضرت و مدفن حضرات اقطاب بعد از ایشان، حضرت آقای حاج محمدحسن صالحعلیشاه، حضرت آقای حاج سلطانحسین تابنده رضاعلیشاه ثانی، و حضرت آقای حاج علی تابنده محبوبعلیشاه نیز می‌باشد.
مجموعه مزار سلطانی بزرگترین مجموعه ساخته شده بر مزار عارفان مسلمان و یگانه کانون معنوی زنده و فعال تصوف در ایران است.

دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۹۵


جلال الدين محمد بن بهاءالدين محمد بن حسيني خطيبي بکري بلخي معروف به مولوي يا ملاي روم يکي از بزرگترين عارفان ايراني و از بزرگترين شاعران درجه اول ايران بشمار مي رود. خانواده وي از خاندانهاي محترم بلخ بود و گويا نسبش به ابوبکر خليفه ميرسد و پدرش از سوي مادر دخترزاده سلطان علاءالدين محمد خوارزمشاه بود و به همين جهت به بهاءالدين ولد معروف شد.
وي در سال 604 هجري در بلخ ولادت يافت. چون پدرش از بزرگان مشايخ عصر بود و سلطان محمد خوارزمشاه با اين سلسله لطفي نداشت، بهمين علت بهاءالدين در سال 609 هجري با خانواده خد خراسان را ترک کرد. از راه بغداد به مکه رفت و از آنجا در الجزيره ساکن شد و پس از نه سال اقامت در ملاطيه (ملطيه) سلطان علاءالدين کيقباد سلجوقي که عارف مشرب بود او را به پايتخت خود شهر قونيه دعوت کرد و اين خاندان در آنجا مقيم شد. هنگام هجرت از خراسان جلال الدين پنج ساله بود و پدرش در سال 628 هجري در قونيه رحلت کرد.
پس از مرگ پدر مدتي در خدمت سيد برهان الدين ترمذي که از شاگردان پدرش بود و در سال 629 هجري به آن شهر آمده بود شاگردي کرد. سپس تا سال 645 هجري که شمس الدين تبريزي رحلت کرد جزو مريدان و شاگردان او بود. آنگاه خود جزو پيشوايان طريقت شد و طريقه اي فراهم ساخت که پس از وي انتشار يافت و به اسم طريقه مولويه معروف شد. خانقاهي در شهر قونيه بر پا کرد و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت. آن خانقاه کم کم بدستگاه عظيمي بدل شد و معظم ترين اساس تصوف بشمار رفت و از آن پس تا اين زمان آن خانقاه و آن سلسله در قونيه باقي است و در تمام ممالک شرق پيروان بسيار دارد.  جلال الدين محمد مولوي همواره با مريدان خود ميزيست تا اينکه در پنجم جمادي الاخر سال 672 هجري رحلت کرد. وي يکي از بزرگترين شاعران ايران و يکي از مردان عالي مقام جهان است. در ميان شاعران ايران شهرتش بپاي شهرت فردوسي، سعدي، عمر خيام و حافظ ميرسد و از اقران ايشان بشمار ميرود. آثار وي به بسياري از زبانهاي مختلف ترجمه شده است. اين عارف بزرگ در وسعت نظر و بلندي انديشه و بيان ساده و دقت در خضال انساني يکي از برگزيدگان نامي دنياي بشريت بشمار ميرود. يکي از بلندترين مقامات را در ارشاد فرزند آدمي دارد و در حقيقت او را بايد در شمار اوليا دانست. سرودن شعر تا حدي تفنن و تفريح و يک نوع لفافه اي براي اداي مقاصد عالي او بوده و اين کار را وسيله تفهيم قرار داده است. اشعار وي به دو قسمت منقسم ميشود، نخست منظومه معروف اوست که از معروف ترين کتابهاي زبان فارسي است و آنرا "مثنوي معنوي" نام نهاده است.  اين کتاب که صحيح ترين و معتبرترين نسخه هاي آن شامل 25632 بيت است، به شش دفتر منقسم شده و آن را بعضي به اسم صيقل الارواح نيز ناميده اند. دفاتر شش گانه آن همه بيک سياق و مجموعه اي از افکار عرفاني و اخلاقي و سير و سلوک است که در ضمن، آيات و احکام و امثال و حکايتهاي بسيار در آن آورده است و آن را بخواهش يکي از شاگردان خود بنام حسن بن محمد بن اخي ترک معروف به حسام الدين چلبي که در سال 683 هجري رحلت کرده است به نظم درآودره.  جلال الدين مولوي هنگامي که شوري و وجدي داشته، چون بسيار مجذوب سنايي و عطار بوده است، به همان وزن و سياق منظومه هاي ايشان اشعاري با کمال زبردستي بديهه ميسروده است و حسام الدين آنها را مي نوشته.  نظم دفتر اول در سال 662 هجري تمام شده و در اين موقع بواسطه فوت زوجه حسام الدين ناتمام مانده و سپس در سال 664 هجري دنباله آنرا گرفته و پس از آن بقيه را سروده است. قسمت دوم اشعار او، مجموعه بسيار قطوري است شامل نزديک صدهزار بيت غزليات و رباعيات بسيار که در موارد مختلف عمر خود سروده و در پايان اغلب آن غزليات نام شمس الدين تبريزي را برده و بهمين جهت به کليات شمس تبريزي و يا کليات شمس معروف است.  گاهي در غزليات خاموش و خموش تخلص کرده است و در ميان آن همه اشعار که با کمال سهولت ميسروده است، غزليات بسيار رقيق و شيوا هست که از بهترين اشعار زبان فارسي بشمار تواند آمد.
جلال الدين بلخي پسري داشته است به اسم بهاءالدين احمد معروف به سلطان ولد که جانشين پدر شده و سلسله ارشاد وي را ادامه داده است. وي از عارفان معروف قرن هشتم بشمار ميرود و مطالبي را که در مشافهات از پدر خود شنيده است در کتابي گرد آورده و "فيه مافيه" نام نهاده است.  نيز منظومه اي بهمان وزن و سياق مثنوي بدست هست که به اسم دفتر هفتم مثنوي معروف شده و به او نسبت ميدهند اما از او نيست.  ديگر از آثار مولانا مجموعه مکاتيب او و مجالس سبعه شامل مواعظ اوست.
هرمان اته، خاور شناس مشهور آلماني درباره جلال الدين محمد بلخي (مولوي) چنين نوشته است:
«به سال ششصد و نه هجري بود که فريدالدين عطار اولين و آخرين بار حريف آينده خود که ميرفت در شهرت شاعري بزرگترين همدوش او گردد، يعني جلال الدين را که آن وقت پسري پنجساله بود در نيشابور زيارت کرد.  گذشته از اينکه (اسرارنامه) را براي هدايت او به مقامات عرفاني به وي هديه نمود با يک روح نبوت عظمت جهانگير آينده او را پيشگويي کرد.
جلال الدين محمد بلخي که بعدها به عنوان جلال الدين رومي اشتهار يافت و بزرگترين شاعر عرفاني مشرق زمين و در عين حال بزرگترين سخن پرداز وحدت وجودي تمام اعصار گشت، پسر محمد بن حسين الخطيبي البکري ملقب به بهاءالدين ولد در ششم ربيع الاول سال ششصد و چهار هجري در بلخ به دنيا آمد.  پدرش با خاندان حکومت وقت يعني خوارزمشاهيان خويشاوندي داشت و در دانش و واعظي شهرتي بسزا پيدا کرده بود.  ولي به حکم معروفين و جلب توجه عامه که وي در نتيجه دعوت مردم بسوي عالمي بالاتر و جهان بيني و مردم شناسي برتري کسب نمود. محسود سلطان علاءالدين خوارزمشاه گرديد و مجبور شد بهمراهي پسرش که از کودکي استعداد و هوش و ذکاوت نشان ميداد قرار خود را در فرار جويد و هر دو از طريق نيشابور که در آنجا به زيارت عطار نايل آمدند و از راه بغداد اول به زيارت مکه مشرف شدند و از آنجا به شهر ملطيه رفتـند.  در آنجا مدت چهار سال اقامت گزيدند؛ بعد به لارنده انتقال يافتند و مدت هفت سال در آن شهر ماندند.  در آنجا بود که جلال الدين تحت ارشاد پدرش در دين و دانش مقاماتي را پيمود و براي جانشيني پدر در پند و ارشاد کسب استحقاق نمود.  در اين موقع پدر و فرزند بموجب دعوتي که از طرف سلطان علاءالدين کيقباد از سلجوقيان روم از آنان بعمل آمد به شهر قونيه که مقر حکومت سلطان بود عزيمت نمود و در آنجا بهاءالدين در تاريخ هيجدهم ربيع الثاني سال ششصد و بيست و هشت هجري وفات يافت.
جلال الدين از علوم ظاهري که تحصيل کرده بود خسته گشت و با جدي تمام دل در راه تحصيل مقام علم عرفان نهاد و در ابتداء در خدمت يکي از شاگردان پدرش يعني برهان الدين ترمذي که 629 هجري به قونيه آمده بود تلمذ نمود.  بعد تحت ارشاد درويش قلندري بنام شمس الدين تبريزي درآمد واز سال 642 تا 645 در مفاوضه او بود. شمس الدين با نبوغ معجره آساي خود چنان تأثيري در روان و ذوق جلال الدين اجرا کرد که وي به سپاس و ياد مرشدش در همه غزليات خود بجاي نام خويشتن نام شمس تبريزي را بکار برد.  هم چنين غيبت ناگهاني شمس، در نتيجه قيام عوام و خصومت آنها با علوي طلبي وي که در کوچه و بازار قونيه غوغائي راه انداختند و در آن معرکه پسر ارشد خود جلال الدين يعني علاءالدين هم مقتول گشت.  مرگ علاءالدين تأثيري عميق در دلش گذاشت و او براي يافتن تسليت و جستن راه تسليم در مقابل مشيعت، طريقت جديد سلسله مولوي را ايجاد نمود که آن طريقت تا کنون ادامه دارد و مرشدان آن همواره از خاندان خود جلال الدين انتخاب مي گردند.  علائم خاص پيروان اين طريقت عبارتست در ظاهر از کسوهً عزا که بر تن مي کنند و در باطن از حال دعا و جذبه و رقص جمعي عرفاني يا سماع که بر پا ميدارند و واضع آن خود مولانا هست. و آن رقص همانا رمزيست از حرکات دوري افلاک و از رواني که مست عشق الهي است. و خود مولانا چون از حرکات موزون اين رقص جمعي مشتعل ميشد و از شوق راه بردن به اسرار وحدت الهي سرشار مي گشت؛ آن شکوفه هاي بي شمار غزليات مفيد عرفاني را ميساخت که به انظمام تعدادي ترجيع بند و رباعي ديوان بزرگ او را تشکيل ميدهد.  بعضي از اشعار آن از لحاظ معني و زيبايي زبان و موزونيت ابيات جواهر گرانبهاي ادبيات جهان محسوب ميشود.
اثر مهم ديگر مولانا که نيز پر از معاني دقيق و داراي محسنات شعري درجه اول است، همانا شاهکار او کتاب مثنوي يا به عبارت کامل تر "مثنوي معنوي" است.  در اين کتاب که شايد گاهي معاني مشابه تکرار شده و بيان عقايد صوفيان بطول و تفضيل کشيده و از اين حيث موجب خستگي خواننده گشته است. آنچه به زيبايي و جانداري اين کتاب اين کتاب مي افزايد، همانا سنن و افسانه ها و قصه هاي نغز و پر مغزيست که نقل گشته.  الهام کنند مثنوي شاگرد محبوب او "چلبي حسام الدين" بود که اسم واقعي او حسن بن محمد بن اخي ترک، است. مشاراليه در نتيجه مرگ خليفه (صلاح الدين زرکوب) که بعد از تاريخ 657 هجري اتفاق افتاد، بجاي وي بجانشيني مولانا برگزيده شد و پس از وفات استاد مدت ده سال بهمين سمت مشغول ارشاد بود تا اينکه خودش هم به سال 683 هجري درگذشت.  وي با کمال مسرت مشاهده نمود که مطالعه مثنوي هاي سنائي و عطار تا چه اندازه در حال جلال الدين جوان ثمر بخش است. پس او را تشويق و ترغيب به نظم کتاب مثنوي کرد و استاد در پيروي از اين راهنمايي حسام الدين دفتر اول مثنوي را بر طبق تلقين وي برشته نظم کشيد و بعد بواسطه مرگ همسر حسام الدين ادامه آن دو سال وقفه برداشت. ولي به سال 662 هجري استاد بار ديگر بکار سرودن مثنوي پرداخت و از دفتر دوم آغاز نمود و در مدت ده سال منظومه بزرگ خود را در شش دفتر به پايان برد.
بهترين شرح حال جلال الدين و پدر و استادان و دوستانش در کتاب مناقب العارفين تأليف شمس الدين احمد افلاکي يافت ميشود. وي از شاگردان جلال الدين چلبي عارف، نوهً مولانا متوفي سال 710 هجري بود.  همچين خاطرات ارزش داري از زندگي مولانا در "مثنوي ولد" مندرج است که در سال 690 هجري تأليف يافته و تفسير شاعرانه ايست از مثنوي معنوي.  مؤلف آن سلطان ولد فرزند مولاناست، و او به سال 623 هجري در لارنده متولد شد و در سال 683 هجري به جاي مرشد خود حسام الدين بمسند ارشاد نشست و در ماه رجب سال 712 هجري درگذشت. نيز از همين شخص يک مثنوي عرفاني بنام "ربابنامه" در دست است.»

یکشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۵


تاریخ تصوف
سخن از تصوف ، سخن از حماسه فناپذیر عشق به خالق کاينات و انسانیت است. مطالعه تاریخ آن ، انقلابی ، شوری ، هیجان و التهابی در انسان بر می انگیزد ، چراکه از عشق به مبداء آغاز می شود و به عشق به انسان ها و موجوداتش رسیده و سپس به عشق خودش باز می گردد و آن گاه است که ناپیدایی خودت را به چشم خویش می بینی که همه اوهست و اوهست و اووو....و این تصوف است که چشمه ی آفرینش عالی ترین داستان ها ، نامه های عاشقانه پر درد و رنج و دل انگیز ترین غزل های سرایندگان قرون  و اعصار است. دنیای مغناطیسی تصوف الهام دهنده به شیوه و طرز بیان آنان بعد ، آنانی که در تاریخ ادب و فرهنگ ایران جاودانه شدند چون سنایی، عطار ، بلخی ، عراقی ، سعدی ، حافظ . چاشنی غزل های ناب عارفانه شعرای تصوف ، عشق بود. عشقی بنیان کن و سهمگین و سرکش که به سراغ مولانا نیز آمد که در امواج خروشان عشق ، شیفته و شوریده و دست افشان و پای کوبان در قونیه باقی ماند.
ادبیات بلند مرتبه و والای ایران با آوای دلنواز تصوف و عرفان به اوج شکوه و شهرت و افتخار پرکشید. تصوف شفای دردها و رنج های روحی درمان ناپذیر است ، می آموزد زمزمه ی تسبیح ذرات کاینات را ، زمزمه برگهای درختان سبز و پیام گلبر گ ها را . سالک مشتاق نور ایمان را در تار و پود اش  به خوبی احساس می کند . هر بامداد که پس از نیایش از خانه بیرون می آید ، شهر ، مردم ، طبیعت همه را زیباتر و باطراوت تر از گذشته می بیند. صوفی آرمان هایی دارد که در حکم وظایف اوست ، هم در راه اعتلای روح خویش و هم در راه شادمان نمودن سایر انسان ها. مکتب تصوف عشق و محبت است . تصرف راهی به حقیقت و وسیله صیقل آینه روح و داروی نخوت و ناموس و طبیعت جمله علت هاست. تصوف به نوشتۀ آن صاحب دل ، جاذبۀ حرکت به سوی ناشناخته ها را همراه می کند و حیات صوفیانه عبارت است از بهره گرفتن مخلصانه از مواهب زندگی ...
صوفی در هنگامه تاریخ خود صدا برداشته و می گوید : بهترین تکیه گاه ها برای سالک ایمان به حقیقت است عشق بهترین وسیله و ربط سالک با ایمان و باورهای وی است . سالک عاشق تصدیق می کند که عشق آوای ایزدی است و با تمام وجود این سروش مقدس را در می یابد و مباهات می کند که (( درحقیقت خلیفه خداوند بر روی زمین است )) تصوف تیرگی های جهان وجود را به سویی می نهد و سالک را غرق در عالم باطن می نماید. مشتاقان مؤمن که به جهان با شکوه باطنی روی آورده اند ، در هاله ایی از عظمت ، کرامت کبریایی قرار دارند و دروازه جهان ناپیدا کرانه ابدیت که مالامال از حقیقت است به رویشان گشوده می شود و پرده از رازهای کاینات برابر دیدگانشان به کنار می رود . بی نیازی و استغنا که در گرانبهای هستی است در گنجینه تصوف عارفانه و عرفان پویای عاشقانه نهفته است ؛ چرا که انسان مظهر عشق و کانون امید می گردد . عشق هر مومنی را به عرش سوق می دهد.
پیام تصوف کمر در خدمت خلق بستن است ، دست افتاده را گرفتم ، اشک های یتیمان را پاک نمودن با قلبی مفتون از لذت های معنوی گلهای حیات را چیدن و از خوشی  و زیبایی های طبیعت عارفانه و خالصانه سرشار گشتن و عشق در تصوف حرکت و موج زندگی است.
  برگرفته از کتاب (( جلوه ای تصوف و عرفان در ایران و جهان ))

به نگارش عطاءالله تدین.( مجذوبان نور )

شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۵

شاه نعمت‌الله ولی: سلسله نعمت‌اللهی یکی از طریقت‌های تصوف است که توسط سید نورالدین شاه نعمت‌الله ولی در قرن هشتم هجری بنیاد شده‌است.سلسله نعمت اللهی سلطان علیشاهی گنابادی در عصر حاضر از معروفترین سلسله‌های تصوف
بعد از سلسله صفی علیشاهی نعمت اللهی (صفائیه) است. کلمه نعمت‌اللهی از نام شاه نعمت‌الله ولی گرفته شده و چون در دوران ایشان، پیروان او را «نعمت‌اللهی» می‌خواندند، این عنوان به کسانی که بعد از وی از عقاید و روش صوفیانه وی تبعیت کردند، داده شد. قبل از شاه نعمت‌الله نام طریقت همنام با قطب وقت بوده، چنان‌که در زمان معروف کرخی به معروفیه و در زمان جنید بغدادیبه جنیدیه مشهور بوده‌است.
نسبت خرقه شاه نعمت‌الله ولی:
شاه نعمت‌الله ولی -> شیخ عبدالله یافعی -> شیخ ابی صالح بربری -> نجم الدی کمال کوفی -> شیخ ابوالفتوح صعیدی -> ابومدین مغربی -> شیخ ابوالسعود اندلسی -> شیخ ابوالبرکات -> ابوالفضل بغدادی -> شیخ احمد غزالی -> ابوبکر نساج -> شیخ ابوالقاسم گرگانی -> ابوعثمان مغربی -> ابوعلی کاتب -> شیخ ابوعلی رودباری -> جنید بغدادی -> سری سقطی -> معروف کرخیعلی بن موسی الرضا
زندگی و آثار شاه نعمت‌الله ولی:
نوشتار اصلی: نعمت‌الله ولی
سید نورالدّین شاه نعمت‌الله ولی از اقطاب و عرفای مشهور قرن هشتم و نهم هجری است نعمت‌الله ولی در روز دوشنبه چهاردهم ربیع الاول ۷۳۱ هجری قمری در شهر حلب متولد شد. هفت سال مرشد خود شیخ عبدالله یافعی را خدمت کرد در هرات نعمت‌الله ولی با نوهٔ میرحسینی هروی پرسنده سؤالات گلشن راز ازدواج کرد و ثمرهٔ این ازدواج فرزند او برهان الدین خلیل‌الله (متولد ۷۷۵ هجری) بود که پس از نعمت‌الله ولی به قطبیت سلسله نعمت‌اللهی رسید. شاه نعمت‌الله ولی قریب صد سال زندگی کرد و سرانجام در روز پنجشنبه بیست و سوم ماه رجب ۸۳۲ و به قولی ۸۳۴ هجری در کرمان خرقه تهی کرد.فعالیت‌های عمرانی: نعمت الله ولی توجه خاصی به خدمات عام‌المنفعه داشت و در برخی از مناطق و شهرهای ایران مانند ماهان، کرمان، ابرقو و تفت یزد اقدامات عمرانی مانند احداث ساختمان، باغ و حفر قنات به انجام رسانید که برخی از آنها مانند عمارت شاه ولی در تفت یزد کماکان باقی است. تألیفات شاه نعمت الله: از شاه نعمت الله ولی آثار و تألیفات متعددی به‌جا مانده‌است از جمله کلیات اشعار، رساله‌ها و شرح لمعات.
مکتب شاه نعمت‌الله ولی:گرچه پیشوایان طریقت قبل از نعمت‌الله ولی تا زمان علی ابن ابیطالب فراوان بوده‌اند، بعد از وی این سلسله به نام نعمت‌اللهی معروف شد. یک نظر اجمالی به وضع تصوف قبل و بعد از نعمت‌الله ولی این علت را به خوبی توجیه می‌نماید. دو نوع اجتهاد از طرف نعمت‌الله ولی در تصوف به عمل آمد:
اول - اجتهاد نظری: نعمت‌الله ولی برای اینکه مسئله وحدت وجود را بیان کند، وجود را به دریایی تشبیه می‌کند و مظاهر آن را امواج و حبابهای آن دریا میداند که در حقیقت آب اند. شاه می‌گوید: حقیقت وجود مانند نقطه است و دایره‌ای که از حرکت آن پیدا می‌شود نمودار مظاهر وجود است که اگرچه ظاهراً وجودی دارد اما در حقیقت آن وجود اعتباری است. نیز مانند الف و سایر حروف که از نقطه پیدا می‌شوند و وجودشان ظاهری می‌باشد.
دوم - اجتهاد عملی: نعمت‌الله ولی اقداماتی در زمینه تصوف نمود که نتیجه آن به نفع مردم ایران به خصوص، و به سود دنیای تصوف اسلامی بطور عموم، تمام شد.
اولین قدم مفید او منع پیروان مکتب خود از بیکاری و گوشه نشینی بود.
اقدام دیگر وی این بود که مریدان را از داشتن لباس مخصوص فقر نهی نمود.
از زمان نعمت‌الله ولی به بعد در روحیه پیروان نعمت اللهی نشاط و سرور و شادمانی سالک در سیر و سلوک بر خمود و گرفتگی و اندوه او می‌چربد.
شاه نعمت‌الله ولی تصوف را امری انحصاری نمی‌دانست و هرکه را طالب مکتب توحید می‌دید، الفبای محبت می‌آموخت.
شاه نعمت‌الله ولی با تمام ملل و نحل و سلاسل فقری آن زمان، با کمال محبت سلوک می‌نمود.
خصوصیات سلسله نعمت‌اللهی ویژگی‌های مهم اجتماعی سلسله نعمت‌اللهی از این قرار است:[۱۱]
عزلت را نمی‌پسندند و خلوت در انجمن را بر آن ترجیح می‌دهند.
سخت مخالف استعمال حشیش و اعتیادات از این نوع اند.
درویشان نعمت‌اللهی باید به کاری مشغول باشند و بیکاری در این طریق نهی است.
لباس مخصوصی را انتخاب نکرده‌اند.
انسان‌ها را از هر مذهب و ملت که باشند دوست دارند و احترام می‌گذارند و در زندگی روش ایشان شفقت به خلق‌الله است.

طرفدار صلح و برادری و برابری هستند.
مزار سلطانی بیدخت گناباد در شهر بیدُختِ گناباد ایران واقع است. بیدخت شهری کوچکی واقع در ۵ کیلومتری شهرستان گناباددر خراسان رضوی است.

این مزار آرامگاه چهار تَن از اقطاب سلسله نعمت اللهی سلطان علیشاهی گنابادی است. «حاج ملاّ سلطان‌محمد بیدختی گنابادی» ملقّب به سلطانعلیشاه صاحب تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة، «حاج شیخ محمّدحسن بیدختی گنابادی»ملقّب به صالحعلیشاه، «حاج سلطان‌حسین تابنده گنابادی» ملقّب به رضاعلیشاه و «حاج علی تابنده» ملقّب به محبوبعلیشاه در مزار سلطانی بیدخت مدفون هستند. قطب فعلی سلسله نعمت اللهی سلطان علیشاهی گنابادی، «حاج دکتر نورعلی تابنده»ملقّب به مجذوبعلیشاه است.